انگزکلغتنامه دهخداانگزک . [ اَ گ ُ زَ ] (اِ) آلتی سرکج از آهن که فیلبانان فیل رابدان بهر طرف که خواهند برند. (از برهان قاطع) (از هفت قلزم ) (از آنندراج ). کجک . (آنندراج ). || مصغر انگز. (ناظم الاطباء). و رجوع به انگژ شود.
هنزکلغتنامه دهخداهنزک . [ هََ زَ ] (اِخ ) دهی است از بخش افجه ٔ شهرستان تهران . دارای 304 تن سکنه ، آب آن از رود گلندوک و محصول عمده اش غله ، بنشن ، میوه وچوب قلمستان است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
انجغلغتنامه دهخداانجغ. [ اَ ج ُ ] (اِ) بر وزن و معنی انجخ است که چین و شکنج روی و اندام باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). انجوخ . (هفت قلزم ). انجوغ . چین . شکنج . ترنجیدگی . (یادداشت مؤلف ). || آب دهن . (هفت قلزم ).
انجقلغتنامه دهخداانجق . [ اَ ج َ ] (ترکی ، ق ) بمجرد اینکه ، بمحض اینکه . (از دزی ج 1 ص 40). در ترکی آذربایجانی ، آنجاق به همین معنی استعمال دارد.
انگژکلغتنامه دهخداانگژک . [ اَ گ ُ ژَ ] (اِ مصغر) مصغر انگژ. (ناظم الاطباء). انگزک . رجوع به انگژ شود.
انگزلغتنامه دهخداانگز. [ اَ گ ُ ] (اِ) بیلی که با آن زمین را هموار سازند. (از برهان قاطع) (از هفت قلزم ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا). غلیج . و رجوع به انگژ و انگزک و انگژک و غلیج شود.