انگشتوالغتنامه دهخداانگشتوا. [ اَ گ ِ ] (اِ) نانی که بر انگشت پزند. (از شرفنامه ٔ منیری ). نانی که بر روی آتش زغال و غیره پزند. (از برهان قاطع) (از آنندراج ) (از هفت قلزم ). نانی که بر انگشت و اخگر پزند. (فرهنگ سروری ). و رجوع به انگشتو و آنندراج شود.
انسطاحلغتنامه دهخداانسطاح . [ اِ س ِ ] (ع مص ) ستان دراز شدن و جنبش ناکردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). به پشت دراز کشیده شدن و حرکت نکردن . (از اقرب الموارد): انسطح الرجل ؛ اذا امتدعلی قفاه و لم یتحرک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
آنستهلغتنامه دهخداآنسته . [ ن َ / ن ِ ت َ / ت ِ ] (اِ) بیخ گیاهی است خوشبو که آن را عرب سُعد و به فارسی مشکک نیز گویند.
انستهلغتنامه دهخداانسته . [ اَ ن ِ ت َ / ت ِ ](اِ) مقصود «آنسته » است . و آن بیخ گیاهی باشد خوشبوی که بعربی سعد گویند. (برهان قاطع). و آنرا شمشاد نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). و رجوع به آنسته شود.
انگشتوانهلغتنامه دهخداانگشتوانه . [ اَ گ ُ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب )مطلق زهگیر. (آنندراج ). || حلقه ای که در هنگام تیرانداختن بر انگشت نر نهند. (ناظم الاطباء) : جنگی صعب ببود چنانکه بر اثر شرح دهم . روزسه شنبه چاشتگاه ده روز گذشته از جمادی الا
انگشتوانهفرهنگ فارسی معین(اَ گُ نِ) (اِمر.) انگشتانه ، قالب فلزی که به هنگام تیراندازی یا دوختن بر انگشت شَست می گذارند.
انگشتولغتنامه دهخداانگشتو. [ اَ گ ِ ] (اِ) نانی که بر روی زغال پزند. نانی که بعد از پختن نشان انگشت بر آن باشد و آن را پنجه کش نیز گویند. (ازانجمن آرا) (از آنندراج ). و رجوع به انگشتوا شود.
انگشتوانهلغتنامه دهخداانگشتوانه . [ اَ گ ُ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب )مطلق زهگیر. (آنندراج ). || حلقه ای که در هنگام تیرانداختن بر انگشت نر نهند. (ناظم الاطباء) : جنگی صعب ببود چنانکه بر اثر شرح دهم . روزسه شنبه چاشتگاه ده روز گذشته از جمادی الا
انگشتوانهفرهنگ فارسی معین(اَ گُ نِ) (اِمر.) انگشتانه ، قالب فلزی که به هنگام تیراندازی یا دوختن بر انگشت شَست می گذارند.