انگشتگرلغتنامه دهخداانگشتگر. [ اَ گ ِ گ َ ] (نف مرکب ) زغال ساز. فحام . زغال سوز. زغالی . (یادداشت مؤلف ) : وگر بگذری سوی انگشتگر ازو جز سیاهی نیابی دگر.فردوسی .
انگشترلغتنامه دهخداانگشتر. [ اَ گ ُ ت َ ] (اِ) حلقه ای از زر یا سیم یافلز دیگر و یا از احجار کریمه که در انگشت کنند. (حاشیه برهان قاطع چ معین ). خاتم . (دهار) : بباید درفش همایون شاه هم انگشتر تور با من براه . (شاهنامه چ بروخیم ج <span class
انگشترفرهنگ فارسی عمیدحلقۀ فلزی نگیندار یا بینگین که بیشتر از طلا یا نقره میسازند و برای زینت در انگشت میکنند.⟨ انگشتر سلیمان (جم، جمشید): انگشتری و مُهر حضرت سلیمان که گفتهاند اسم اعظم بر آن نقش بوده و سلیمان بهواسطۀ آن بر جن و انس حکومت میکرده. خاتم جمشید.⟨ انگشتر پا: [قدیمی، مجاز] چیز بیم