انگژلغتنامه دهخداانگژ. [ اَ گ َ ] (اِ) آهنی باشد سرکج که فیل را بدان بهر طرف که خواهند برند. (برهان قاطع) (هفت قلزم ) (از ناظم الاطباء). آنچه پیلبانان در دست دارند. (غیاث اللغات ). کجک . (از فرهنگ جهانگیری ) : پیل مستم مغزم از انگژ بیاشوبند از آنک گر بیاسایم دم
انگژفرهنگ فارسی عمید۱. بیل پهن که با آن زمین را هموار کنند.۲. آلتی آهنی که پیلبانان با آن پیل را میرانند؛ کجک: ◻︎ پیل مستم مغزم از انگژ بیاشوبید از آنک / گر بیاسایم دمی هندوستان یادآورم (خاقانی: ۲۵۰ حاشیه).
انگژفرهنگ فارسی معین(اَ گَ) (اِ.) 1 - بیل . 2 - آلتی که پیل بانان با آن پیل را برانند؛ کجک . انگز هم گویند.
آییننامۀ بینالمللی امنیت کشتیها و تسهیلات بندریinternational ship and port facility codeواژههای مصوب فرهنگستانآییننامهای که سازمان بینالمللی دریانوردی برای تأمین و ارتقای امنیت کشتیها و تسهیلات بندری تدوین کرده و لازمالاجراست اختـ . آییننامۀ باکوب ISPS code
عین انیلغتنامه دهخداعین انی . [ع َ ن ِ اُ نا ] (اِخ ) موضعی است . (از منتهی الارب ). وظاهراً همان «عین انا» است . رجوع به عین انا شود.
پهنگلغتنامه دهخداپهنگ . [ پ َ هََ ] (اِخ ) (نهر...) بعد از رود پراق بزرگترین رود شبه جزیره ٔ ملاقه میباشد، و درشمال غربی مملکتی مسمی بهمین اسم از سه منبع سرچشمه گرفته از وسط آن کشور بسوی جنوب شرقی و آنگاه بطرف مشرق روان میشود و از وسط پایتخت کشور عبور میکند و بدریای چین وارد میگردد، و طول مجر
پهنگلغتنامه دهخداپهنگ . [ پ َ هََ ] (اِخ ) پکان . نام قصبه ٔ مرکز تجارت در هند وچین ، در جنوب شرقی شبه جزیره ٔ ملاقه کنار نهری بهمین نام ، و در 20 هزارگزی طرف فوقانی مصب نهر مذکور و آن مرکز حکومتی اسلامی و مستقل بهمین اسم میباشد. (قاموس الاعلام ترکی ).
انگژدلغتنامه دهخداانگژد. [ اَ گ ُ ژَ ](اِ) مطلق صمغها را گویند عموماً و صمغی باشد بغایت بدبوی و آن را بعربی حلتیت خوانند. و آن را انگژد بسبب آن گویند که صمغ درخت انگدان است و اصل آن انگدان ژد باشد چه ژد بلغت فرس به معنی صمغ است . (از برهان قاطع) (از هفت قلزم ). هرصمغی عموماً و انغوزه خصوصاً. (
انگژکلغتنامه دهخداانگژک . [ اَ گ ُ ژَ ] (اِ مصغر) مصغر انگژ. (ناظم الاطباء). انگزک . رجوع به انگژ شود.
انگژوالغتنامه دهخداانگژوا. [ اَ گ ِ ] (اِ) جایی را گویند که شبها گوسفندان را در آنجا نگاه دارند. (برهان قاطع) (هفت قلزم ) (از ناظم الاطباء). جای گوسفندان . (فرهنگ سروری ) (مؤیدالفضلاء). شبگاه گوسفندان . (فرهنگ رشیدی ). || گوسفندان . (برهان قاطع) (هفت قلزم ). گوسفند. (ناظم الاطباء). || دانه و خ
انگژهلغتنامه دهخداانگژه . [ اَ گ ُ ژَ / ژِ ] (اِ) مخفف انگوژه است که صمغ درخت انگدان باشد و آن را عربان حلتیت و شیرازیان انگشت گنده گویند. انگزه . (از برهان قاطع). انگژد. (فرهنگ سروری ) : بنده را شاگرد خوارزمی است شیطان هیکلی کا
انکژلغتنامه دهخداانکژ. [ اَ ک ُ ] (سانسکریت ، اِ) آهنی سرکج که بدان فیل را رانند. (ناظم الاطباء). و رجوع به انگژ شود.
انگزلغتنامه دهخداانگز. [ اَ گ ُ ] (اِ) بیلی که با آن زمین را هموار سازند. (از برهان قاطع) (از هفت قلزم ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا). غلیج . و رجوع به انگژ و انگزک و انگژک و غلیج شود.
انگزکلغتنامه دهخداانگزک . [ اَ گ ُ زَ ] (اِ) آلتی سرکج از آهن که فیلبانان فیل رابدان بهر طرف که خواهند برند. (از برهان قاطع) (از هفت قلزم ) (از آنندراج ). کجک . (آنندراج ). || مصغر انگز. (ناظم الاطباء). و رجوع به انگژ شود.
ارتجکلغتنامه دهخداارتجک . [ اِ ت َ ج َ / ج ِ ] (اِ) برق . (برهان ) (غیاث اللغات ) (شعوری ) (رشیدی ) : شه نشسته به پشت پیل چو ابرانگژ زر چو ارتجک در دست . فریدالدین احول .رجوع به ابرنجک شود.
انگژدلغتنامه دهخداانگژد. [ اَ گ ُ ژَ ](اِ) مطلق صمغها را گویند عموماً و صمغی باشد بغایت بدبوی و آن را بعربی حلتیت خوانند. و آن را انگژد بسبب آن گویند که صمغ درخت انگدان است و اصل آن انگدان ژد باشد چه ژد بلغت فرس به معنی صمغ است . (از برهان قاطع) (از هفت قلزم ). هرصمغی عموماً و انغوزه خصوصاً. (
انگژکلغتنامه دهخداانگژک . [ اَ گ ُ ژَ ] (اِ مصغر) مصغر انگژ. (ناظم الاطباء). انگزک . رجوع به انگژ شود.
انگژوالغتنامه دهخداانگژوا. [ اَ گ ِ ] (اِ) جایی را گویند که شبها گوسفندان را در آنجا نگاه دارند. (برهان قاطع) (هفت قلزم ) (از ناظم الاطباء). جای گوسفندان . (فرهنگ سروری ) (مؤیدالفضلاء). شبگاه گوسفندان . (فرهنگ رشیدی ). || گوسفندان . (برهان قاطع) (هفت قلزم ). گوسفند. (ناظم الاطباء). || دانه و خ
انگژهلغتنامه دهخداانگژه . [ اَ گ ُ ژَ / ژِ ] (اِ) مخفف انگوژه است که صمغ درخت انگدان باشد و آن را عربان حلتیت و شیرازیان انگشت گنده گویند. انگزه . (از برهان قاطع). انگژد. (فرهنگ سروری ) : بنده را شاگرد خوارزمی است شیطان هیکلی کا