اهلیلجیلغتنامه دهخدااهلیلجی . [ اِ لی ل ِ ] (ص نسبی ) بشکل اهلیلج . هر چیز که مانند هلیله باشد. (ناظم الاطباء). بشکل هلیله . بصورت اهلیلج . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || منسوب است به هلیله . ساخته شده از هلیله . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || در اصطلاح علم مساحت شکلی خاص است و آنچنان باشد که اگر
اهلیلجیفرهنگ فارسی معین(اِ لَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) اگر دو قوس از دایره - که هر یک از نصف دایره کمترند - بر شکلی محیط شوند و کوژی (یا انحداب ) آن ها به یک سمت نباشد آن را «اهلیلجی » گویند.
اصطرلاب اهلیلجیلغتنامه دهخدااصطرلاب اهلیلجی . [ اُ طُ ب ِ اِ لی ل َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یکی از اقسام اصطرلاب است . رجوع به اسطرلاب شود.
اهلیلجةلغتنامه دهخدااهلیلجة. [ اِ لی ل ِ ج َ ] (معرب ، اِ) هلیله . (مهذب الاسماء). یکی از اهلیلج . (منتهی الارب ).
اصطرلاب اهلیلجیلغتنامه دهخدااصطرلاب اهلیلجی . [ اُ طُ ب ِ اِ لی ل َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یکی از اقسام اصطرلاب است . رجوع به اسطرلاب شود.
مار زیتونلغتنامه دهخدامار زیتون . [ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) قسمی زیتون که رنگ اصلی زیتونی دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نوعی زیتون تیره رنگ که اهلیلجی و خوش خوراک است .(فرهنگ فارسی معین ). نوعی زیتون به رنگ سبز تیره که به نسبت باریکتر از دیگر انواع زیتون است و م
چغرشتهلغتنامه دهخداچغرشته . [ چ َ رِ ت َ / ت ِ ] (اِ) گروهه ٔ ریسمانی باشد که در وقت رشتن پنبه بر دوک پیچیده شود، بشکل مخلوطی یا اهلیلجی . (برهان ). ریسمان خام که بر دوک پیچیده شود و آن را پنام و فرموک نیز گویند.(انجمن آرا) (آنندراج ). ریسمان خام که بر دوک پیچی
بادامهلغتنامه دهخدابادامه . [ م َ / م ِ ](اِ مرکب ) پیله ٔ ابریشم را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). نوعی از ابریشم که هنوز آنرا از هم نگشاده باشند. (غیاث ). فیلق . بادامچه : ای که ترا به ز خشن جا
اصطرلاب اهلیلجیلغتنامه دهخدااصطرلاب اهلیلجی . [ اُ طُ ب ِ اِ لی ل َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یکی از اقسام اصطرلاب است . رجوع به اسطرلاب شود.