خط نشانهرویline of aimواژههای مصوب فرهنگستانخطی فرضی از نگاه شخص توپچی یا تیرانداز که در امتداد آن، هدف قابل رؤیت است
سرِ پولat the money, ATMواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی که در آن قیمت اصابت اختیارنامة خرید یا فروش دارایی مبنا با قیمت بازار برابر است متـ . اختیارنامة سرِ پول at the money option
عنصر تحرک هواییair mobility element, AMEواژههای مصوب فرهنگستانشاخهای از فرماندهی متحرک مرکز واپایی سوختبَری هوایی که با اعلام درخواست فرماندهِ رزم جغرافیایی، هواپیمای سوختبَر را به منطقۀ مورد نظر اعزام میکند
وسیلۀ اندازهگیریفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شرایط و عَمَلِ شهود ۀ اندازهگیری، دماسنج، میزانالحراره سرعتسنج، کیلومترشمار، مسافتسنج، عمقسنج زلزلهنگار مترونوم، ساعت الکلسنج آمپرمتر، آمپرسنج، الکترومتر، الکتروسکوپ (برقنما)، اهممتر، اهمسنج، ماگنتومتر، مغناطیسسنج، ولتمتر، ولتسنج بارانسنج، فشارسنج، مانومتر، هواسنج، بارومتر، ارت
اهملغتنامه دهخدااهم . [ اُ ] (اِ) واحد مقاومت الکتریکی مدار است و آن مقاومت ستونی از جیوه است در برابرجریان الکتریسیته با این مشخصات : درجه ٔ حرارت : صفر،ارتفاع : 106/3 سانتی متر، قاعده : یک میلیمتر مربع.
اهملغتنامه دهخدااهم .[ اَ هََم م ] (ع ن تف ) مهمتر. ضرورتر. (ناظم الاطباء). کنایه از مشکل تر و ضرورتر. (از آنندراج ) (غیاث اللغات ). نعت تفضیلی از مهم : الاهم فالاهم . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || سخت در اندوه دراندازنده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). اَهَم . (ناظم الاطباء).
اهمفرهنگ فارسی عمیدواحد اندازهگیری مقاومت الکتریکی. Δ از نام گئورک اهم فیزیکدان معروف آلمانی (۱۷۸۷ـ۱۸۵۴) گرفته شده.
داهملغتنامه دهخداداهم . [ هَِ ] (اِ) تاج پادشاهان را گویند و آنرا دیهیم نیز خوانند. (برهان ). دیهیم .افسر. تاج . افسر گوهر و درآگین پادشاهان . || تخت شاهی . || چتر پادشاهی . (برهان ).
دراهملغتنامه دهخدادراهم . [ دَ هَِ ] (ع اِ) ج ِ دِرهَم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). درمها. سکه های نقره . دراهیم : و شروه بثمن بخس دراهم معدودة و کانوا فیه من الزاهدین . (قرآن 20/12). و او را به بهایی اندک ، به چند درهم شمرده شده فر
روز پنجاهملغتنامه دهخداروز پنجاهم . [ زِ پ َ هَُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عید پنجاهم . همان عید هفته های یهودیان است که مصادف با روز دوم فصح بود. این عید در ابتدا برای تقدیم حصاد بلاد مقدس اختصاص داشت و هدیه ٔ آن دو گرده از آرد حاصل حصاد بود ولی پس از آنکه اورشلیم ویران شد و قوم یهود در اطراف پراک
سواهملغتنامه دهخداسواهم . [ س َ هَِ ] (ع ص ) ابل سواهم ؛ شترانی که سفر آنها را برگردانیده و لاغر کرده باشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).