اودئیللغتنامه دهخدااودئیل . (ترکی ، اِ مرکب ) سال بقر (گاو). سال دوم از دوره ٔ دوازده ساله ٔ ترکان و ترکان امروز گاو نر را اُکُزو گاو ماده را اینک گویند. (یاددشت مرحوم دهخدا).
گاودلفرهنگ فارسی عمید۱. ترسو: ◻︎ بی شیردلی بهسر نیاید/ وز گاودلان هنر نیاید (نظامی۳: ۳۸۱).۲. بیخرد.
گاودللغتنامه دهخداگاودل . [ دِ ] (ص مرکب ) نادان . احمق . (برهان ). کودن . ابله . کنایه از ابله و بیخرد. (آنندراج ). کنایه از غردل و احمق است . (انجمن آرای ناصری ) : مشو با زبون افکنان گاودل که مانی دراندوه چون خر بگل . نظامی . || ت
گاودللغتنامه دهخداگاودل . [ دِ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکز شهرستان اهر، واقع در 10500گزی ارابه رو تبریز به اهر و 13 هزارگزی شمال باختری اهر، کوهستانی ، معتدل ، دارای 130 تن سکنه
اوژدلواژهنامه آزادشجاع. شیردل. دلاور. اژدهادل. از خاندان های کهن و نژاده ی ایرانی که در زمان ساسانیان از سپاهیان بوده اند . ( تلفظ = اُژْدِلْ ) ( تلفظ = اُژْدِلْ )
ساللغتنامه دهخداسال . (اِ) حرکت یک دوره ٔ آفتاب است از نقطه ٔ برج حمل تا نقطه ٔ آخر برج حوت و آن را به عربی سنة گویند. (برهان ). سنة. (دهار) (انجمن آرا). عام . (دهار) (منتهی الارب ). حِجَّة. (دهار). حَجَّة. (نصاب ). حول . دکتر معین در حاشیه ٔ برهان این کلمه را در لهجه های مختلف ایرانی بشرح ز