اورمزدلغتنامه دهخدااورمزد. [ م َ ] (اِخ ) اهورمزده . اهورمزدا. تلفظ کوتاهش هرمز نام خدای تعالی بفارسی قدیم . (فرهنگ شاهنامه ). رب الارباب و واجب الوجود. (از ناظم الاطباء). اورمزد و هرمز را ظاهراً در دوره ٔ اشکانیان معنی مشتری داده اند یعنی خدای خدایان . عادت یونانیان بر این بود که بزرگترین خدای
اورمزدلغتنامه دهخدااورمزد. [ م َ ] (اِخ ) ستاره مشتری . (غیاث اللغات ). ستاره ایست در آسمان ششم که قاضی فلک است و خانه در برج قوس و حوت دارد و اقلیم دوم که آن بلاد چین است بدو منسوب است و منجمان سعد اکبرش خوانند و او را ارمزد و زاوش و هرمزد و هرمز نیز گویند و تازیش برجیس و مشتری نامند و هند برس
اورمزدلغتنامه دهخدااورمزد. [ م ُ ] (اِخ ) نام اخنوخ مشهور به ادریس نبی که به هرمس معروف است . (انجمن آرا) (آنندراج ).
اورمزدفرهنگ فارسی عمید۱. = اهورامزدا۲. (نجوم) سیارۀ مشتری.۳. نام فرشتهای.۴. روز اول از هر ماه خورشیدی: ◻︎ شب اورمزد آمد از ماه دی / ز گفتن برآسای و بردار می (فردوسی: ۶/۲۶۰).
اورمزدفرهنگ فارسی معین(مَ یا مُ) (اِ.) 1 - اهورامزدا، خدای بزرگ . 2 - سیارة مشتری . 3 - نام اولین روز از هر ماه خورشیدی .
اورمزد اردشیرلغتنامه دهخدااورمزد اردشیر. [ م َ اَ دَ ] (اِخ ) هرمزاردشیر. شهری بوده در خوزستان که گویا هرمز اول پسر شاپور بنا نهاد یا تعمیر و تجدید کرد. بعدها این کلمه کوتاه گشت و هرمسیر گفته شد. همین شهر بقول مارکوارت نام هوچستان واجار (خوزستان بازار) هم داشته که سوق الاهواز، عربی آن است . (فرهنگ شاه
رام اورمزدلغتنامه دهخدارام اورمزد. [ م َ ] (اِخ )رامهرمز. شهری است بزرگ و خرم و آبادان و با نعمت بسیار، و جای بازرگانان [ در خوزستان ] سرحد میان پارس و خوزستان . (حدود العالم ). رجوع به رامهرمز شود.
هورمزدلغتنامه دهخداهورمزد.[ م َ ] (اِخ ) به معنی هورمز است که نام فرشته ای است . || نام کوکب مشتری . (برهان ) : شیربا گاو و بره گرگ آشتی کرده به طبعآشتی شان هورمزد مهربان انگیخته . خاقانی .رجوع به هرمزد شود.|| (اِ) روز اول است از
اورمزدیلغتنامه دهخدااورمزدی . [ م َ ] (اِخ ) از قدمای شعرای فارسی و از اشعار او تنها قلیلی در لغت نامه ها و از جمله در لغت نامه ٔ اسدی برجایست :چند دهی وعده ٔ دروغ همی چندچند فروشی بخیره با من سروا؟یارب مرا بعشق شکیبا کن یا عاشقی بمرد شکیبا ده .روز من گشت از فراق تو شب نو
اورمزد اردشیرلغتنامه دهخدااورمزد اردشیر. [ م َ اَ دَ ] (اِخ ) هرمزاردشیر. شهری بوده در خوزستان که گویا هرمز اول پسر شاپور بنا نهاد یا تعمیر و تجدید کرد. بعدها این کلمه کوتاه گشت و هرمسیر گفته شد. همین شهر بقول مارکوارت نام هوچستان واجار (خوزستان بازار) هم داشته که سوق الاهواز، عربی آن است . (فرهنگ شاه
رام اورمزدلغتنامه دهخدارام اورمزد. [ م َ ] (اِخ )رامهرمز. شهری است بزرگ و خرم و آبادان و با نعمت بسیار، و جای بازرگانان [ در خوزستان ] سرحد میان پارس و خوزستان . (حدود العالم ). رجوع به رامهرمز شود.
بهمنجنهفرهنگ فارسی عمید= بهمنگان: ◻︎ اورمزد و بهمن و بهمنجنه فرخ بُوَد / فرخت باد اورمزد و بهمن و بهمنجنه (منوچهری: ۹۷)، ◻︎ اندر آمد ز در حجرۀ من صبحدمی / روز بهمنجنه یعنی دوم از بهمنماه (انوری: ۴۱۵).
اورمزد اردشیرلغتنامه دهخدااورمزد اردشیر. [ م َ اَ دَ ] (اِخ ) هرمزاردشیر. شهری بوده در خوزستان که گویا هرمز اول پسر شاپور بنا نهاد یا تعمیر و تجدید کرد. بعدها این کلمه کوتاه گشت و هرمسیر گفته شد. همین شهر بقول مارکوارت نام هوچستان واجار (خوزستان بازار) هم داشته که سوق الاهواز، عربی آن است . (فرهنگ شاه
اورمزدیلغتنامه دهخدااورمزدی . [ م َ ] (اِخ ) از قدمای شعرای فارسی و از اشعار او تنها قلیلی در لغت نامه ها و از جمله در لغت نامه ٔ اسدی برجایست :چند دهی وعده ٔ دروغ همی چندچند فروشی بخیره با من سروا؟یارب مرا بعشق شکیبا کن یا عاشقی بمرد شکیبا ده .روز من گشت از فراق تو شب نو
رام اورمزدلغتنامه دهخدارام اورمزد. [ م َ ] (اِخ )رامهرمز. شهری است بزرگ و خرم و آبادان و با نعمت بسیار، و جای بازرگانان [ در خوزستان ] سرحد میان پارس و خوزستان . (حدود العالم ). رجوع به رامهرمز شود.