اوستاخلغتنامه دهخدااوستاخ . (ص ) گستاخ . (آنندراج ). || (حامص ) شوخی و بی شرمی و بی ادبی و گستاخی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (برهان ). جسارت . (برهان ) : روی صحرا هست هموار و فراخ هر قدم دامی است کم ران اوستاخ . مولوی .|| دلیر شدن و
اوستاخفرهنگ فارسی عمیدگستاخ؛ دلیر؛ بیپروا؛ بیترس: ◻︎ روی صحرا هست هموار و فراخ / هر قدم دامیست کم ران اوستاخ (مولوی: ۳۴۶).
اوستاخیلغتنامه دهخدااوستاخی . [ اُ ] (از فرانسوی ، ص نسبی ) در اصطلاح تشریح ، شیپور اوستاخی یا مجرای اوستاخی مجرایی در گوش آدمی که بحلق راه دارد. (ناظم الاطباء). اُستاش .
اوستاخیلغتنامه دهخدااوستاخی . [ اُ ] (از فرانسوی ، ص نسبی ) در اصطلاح تشریح ، شیپور اوستاخی یا مجرای اوستاخی مجرایی در گوش آدمی که بحلق راه دارد. (ناظم الاطباء). اُستاش .
استاخلغتنامه دهخدااستاخ . [ اُ ] (ص ) گستاخ . (برهان ) (جهانگیری ). بستاخ . (مؤید الفضلاء). اوستاخ . (آنندراج ). بی ادب و لجوج . (برهان ). بی پروا : با کسی علم دین نگفت استاخ زآنکه دل تنگ بود و علم فراخ . سنائی .تیر از گشاد چشم تو
اوستاخیلغتنامه دهخدااوستاخی . [ اُ ] (از فرانسوی ، ص نسبی ) در اصطلاح تشریح ، شیپور اوستاخی یا مجرای اوستاخی مجرایی در گوش آدمی که بحلق راه دارد. (ناظم الاطباء). اُستاش .