اوفتادنلغتنامه دهخدااوفتادن . [ دَ ] (مص ) افتادن و از پا درآمدن . || دور شدن . (ناظم الاطباء) (برهان ). || ساقط شدن . (ناظم الاطباء). سقوط کردن : یکی بدید بکوی اوفتاده مسواکش ربود تا بردش باز جای و باز کده . عماره .- <span class=
دور اوفتادنلغتنامه دهخدادوراوفتادن . [ دَ ] (مص مرکب ) دور افتادن . برکنار ماندن . دورفتادن . جدا شدن . جدا ماندن : من از کنار تو دور اوفتاده ام چه عجب گرم قرار نباشد که داغ هجران است . سعدی .چو از بی دولتی دور اوفتادیم به نزدیکان حضر
پیش اوفتادنلغتنامه دهخداپیش اوفتادن . [ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به پیش افتادن شود : هر ساعت از مژگان خود خون دلم پیش اوفتداین راز مانده بخت بد، اینست پیش افتاد من .امیرخسرو.
خوش اوفتادنلغتنامه دهخداخوش اوفتادن . [ خوَش ْ / خُش ْ دَ ] (مص مرکب ) نکو افتادن . مناسب افتادن . مطبوع افتادن . دلپسند قرار گرفتن : من مرغ زیرکم که چنانم خوش اوفتاددر قید او که یاد نیاید نشیمنم .سعدی .
فریاد اوفتادنلغتنامه دهخدافریاد اوفتادن . [ ف َرْ دَ ] (مص مرکب ) پیچیدن سر و صدا. بلند شدن فریاد : گر در خیال خلق پریوار بگذری فریاد در نهاد بنی آدم اوفتد.سعدی .
کم اوفتادنلغتنامه دهخداکم اوفتادن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به ندرت و دیر پیدا شدن . کمتر یافته شدن . کمتر بدست آمدن : افتاده ٔ تو شد دلم ای دوست دست گیردر پای مفکنش که چنین دل کم اوفتد. سعدی .- کم اوفتادن مراد در کمند</sp
دور اوفتادنلغتنامه دهخدادوراوفتادن . [ دَ ] (مص مرکب ) دور افتادن . برکنار ماندن . دورفتادن . جدا شدن . جدا ماندن : من از کنار تو دور اوفتاده ام چه عجب گرم قرار نباشد که داغ هجران است . سعدی .چو از بی دولتی دور اوفتادیم به نزدیکان حضر
پیش اوفتادنلغتنامه دهخداپیش اوفتادن . [ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به پیش افتادن شود : هر ساعت از مژگان خود خون دلم پیش اوفتداین راز مانده بخت بد، اینست پیش افتاد من .امیرخسرو.
خوش اوفتادنلغتنامه دهخداخوش اوفتادن . [ خوَش ْ / خُش ْ دَ ] (مص مرکب ) نکو افتادن . مناسب افتادن . مطبوع افتادن . دلپسند قرار گرفتن : من مرغ زیرکم که چنانم خوش اوفتاددر قید او که یاد نیاید نشیمنم .سعدی .
فریاد اوفتادنلغتنامه دهخدافریاد اوفتادن . [ ف َرْ دَ ] (مص مرکب ) پیچیدن سر و صدا. بلند شدن فریاد : گر در خیال خلق پریوار بگذری فریاد در نهاد بنی آدم اوفتد.سعدی .
کم اوفتادنلغتنامه دهخداکم اوفتادن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به ندرت و دیر پیدا شدن . کمتر یافته شدن . کمتر بدست آمدن : افتاده ٔ تو شد دلم ای دوست دست گیردر پای مفکنش که چنین دل کم اوفتد. سعدی .- کم اوفتادن مراد در کمند</sp
نوفتادنلغتنامه دهخدانوفتادن . [ دَ ] (مص منفی ) نیوفتادن . مقابل اوفتادن . رجوع به اوفتادن و افتادن شود.
کرم درافتادنلغتنامه دهخداکرم درافتادن . [ ک ِ دَ اُ دَ ] (مص مرکب ) دَود. تدوید. ادادة. (تاج المصادر بیهقی ). افتادن کرم در چیزی . کرم اوفتادن . رجوع به کرم اوفتادن شود.
براوفتادنلغتنامه دهخدابراوفتادن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) اوفتادن . افتادن . رجوع به اوفتادن و افتادن شود.- براوفتادن به ؛ آغازیدن به . (یادداشت مؤلف ): چنان بدانم من جای غلغلیجگهش کجا بمالش اول براوفتد بسریش .لبیبی
دراوفتادنلغتنامه دهخدادراوفتادن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) اوفتادن . درافتادن . افتادن : از در افتادن شکاری خام صد دیگر در اوفتند به دام . نظامی .- از پای دراوفتادن ؛ ناتوان شدن : چندان ب
دور اوفتادنلغتنامه دهخدادوراوفتادن . [ دَ ] (مص مرکب ) دور افتادن . برکنار ماندن . دورفتادن . جدا شدن . جدا ماندن : من از کنار تو دور اوفتاده ام چه عجب گرم قرار نباشد که داغ هجران است . سعدی .چو از بی دولتی دور اوفتادیم به نزدیکان حضر
پیش اوفتادنلغتنامه دهخداپیش اوفتادن . [ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به پیش افتادن شود : هر ساعت از مژگان خود خون دلم پیش اوفتداین راز مانده بخت بد، اینست پیش افتاد من .امیرخسرو.
خوش اوفتادنلغتنامه دهخداخوش اوفتادن . [ خوَش ْ / خُش ْ دَ ] (مص مرکب ) نکو افتادن . مناسب افتادن . مطبوع افتادن . دلپسند قرار گرفتن : من مرغ زیرکم که چنانم خوش اوفتاددر قید او که یاد نیاید نشیمنم .سعدی .
فریاد اوفتادنلغتنامه دهخدافریاد اوفتادن . [ ف َرْ دَ ] (مص مرکب ) پیچیدن سر و صدا. بلند شدن فریاد : گر در خیال خلق پریوار بگذری فریاد در نهاد بنی آدم اوفتد.سعدی .