اوقارلغتنامه دهخدااوقار. [اَ ] (ع اِ) ج ِ وِقْر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).بارگران یا عام است . (آنندراج ). رجوع به وقر شود.
اوکارلغتنامه دهخدااوکار. [ اَ ] (اِ) بر وزن و معنی افکار است که جراحت پشت چاروا باشد. (برهان ) (آنندراج ). || زمین گیر و بجامانده . (برهان ).
اوکارلغتنامه دهخدااوکار. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ وَکر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). آشیانه ٔ مرغ . رجوع به وکر شود.
اوکرلغتنامه دهخدااوکر. [ اَ ک ُ ] (اِ) گوی که جولاهگان وقت بافتن جامه هردو پا را در آن گذارند. (آنندراج ). مترس نساج و جولاهان . (ناظم الاطباء).
وقرلغتنامه دهخداوقر. [ وِ ] (ع اِ) بار گران ، یا عام است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج ، اوقار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || بار خر و استر، چنانکه وسق بار شتر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). خروار. (مهذب الاسماء). خربار. باری که آن را خر و استر توان
باوقارلغتنامه دهخداباوقار. [ وَ ] (ص مرکب ) موقر. وقور. شکوهمند. سنگین . باوقر. باعزت . باتمکین . (آنندراج ). گران سنگ . مقابل سبکسر. برابر سبکسار.