اژدهافشلغتنامه دهخدااژدهافش . [ اَ دَ ف َ ] (ص مرکب ) اژدرمانند. همچون اژدرها. اژدهامنظر. اژدرصورت : کی اژدهافش بیامد چو بادبه ایران زمین تاج بر سر نهادبدان اژدهافش یل نامدارفزون گرد شد مردم از صد هزار. اسدی . || اژدهاشکل (درف
اژدهافشفرهنگ فارسی عمیدمانند اژدها؛ آنچه به شکل و هیئت اژدها باشد؛ اژدهاصورت: ◻︎ همانگه یکی اژدهافش درفش / پدید آمد و گشت گیتی بنفش (فردوسی: ۸/۴۵).
اژدهاوشلغتنامه دهخدااژدهاوش . [ اَ دَ وَ ] (ص مرکب ) اژدهافش . مانند اژدرها. || (اِخ ) ضحاک ماردوش .
فشفرهنگ فارسی عمیدمانند؛ شبیه (در ترکیب با کلمۀ دیگر): اژدهافش، شیرفش: ◻︎ همی بود پیشش پرستارفش / پراندیشه و دست کرده به کش (فردوسی: ۵/۲۹۸).
رستمیلغتنامه دهخدارستمی . [ رُ ت َ ] (حامص ) دلیری و بهادری و شجاعت . (ناظم الاطباء). || (ص نسبی ) منسوب به رستم . مانند رستم زال . رستمانه . (یادداشت مؤلف ) : بجنبید دشت و بتوفید کوه ز بانگ سواران هر دو گروه وز آن رستمی اژدهافش درفش شده روی خورشید تابا
فشلغتنامه دهخدافش . [ ف َ] (پسوند) بصورت پسوند تشبیه در آخر کلمات می آید:- ارمنی فش ؛ کافر. بی دین . نامسلمان : به دست یکی بدکنش بنده ای پلید ارمنی فش پرستنده ای . فردوسی .- اژدهافش <
اژیلغتنامه دهخدااژی . [ اَ ] (اِخ ) (در سانسکریت : اَهی )نام یکی از اهریمنان نزد آریائیان و آن بمعنی مار یا اژدهاست . وی در کوه مسکن داشته و دیوان را بیاری خود میطلبد. در حقیقت اهی یا اژی ابر سیاه توأم با بوران و طوفان و رعد است که با هزاران حلقه و پیچ و تاب برفراز قله ٔ کوه می پیچد و دیوار