اکتهاللغتنامه دهخدااکتهال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) کهل گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کهل گردیدن و آن عمر ما بین سی و چهل است . (آنندراج ). به کهولت رسیدن . (المصادر زوزنی ) : چون عمر بهار به اکتهال رسیدی و نهار او به زوال مراجعت با مصیف به امضاء ر
اکتهالفرهنگ فارسی معین(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) دو موی شدن . 2 - (اِمص .) دو مویی . 3 - میانه سالی .
اقتعاللغتنامه دهخدااقتعال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) دور کردن گل رز را و پاشیدن آن را. (منتهی الارب ). دور کردن شکوفه ٔ رز را و استخراج نمودن آنرا. (ناظم الاطباء).
اکتحاللغتنامه دهخدااکتحال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) گیاه برآوردن گرفتن زمین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || بدخواب شدن و پریدن خواب در شب . || اثر غم در چهره پدید آمدن . (از اقرب الموارد). || درشدت و سختی افتادن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). در شدت افتادن پس از فرا
کهل گردیدنلغتنامه دهخداکهل گردیدن . [ ک َ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) دوموی شدن : اکتهال ؛ کهل گردیدن . (منتهی الارب ). رجوع به اکتهال و کهل شود.
دومویهلغتنامه دهخدادومویه . [ دُ ی َ / ی ِ ] (ص نسبی ) آغاز سیاه و سپیدی موها. (ناظم الاطباء). دومو.- دومویه شدن ؛ شمط. اکتهال . آمیخته موی گشتن . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به دومو شود.
کهوللغتنامه دهخداکهول . [ ک ُ ] (ع مص ) کهل گردیدن ، و کاهل اسم فاعل است از آن ، و یا ثلاثی مجرد آن ، فعل مرده ای است . (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). صاحب منتهی الارب در ذیل اکتهال آرد: کهل گردیدن و دومو شدن ، و هکذا قالوا و لایقال کهل من المجرد.
تزمخرلغتنامه دهخداتزمخر. [ ت َ زَ خ ُ ] (ع مص ) در خشم آمدن و بانگ برزدن پلنگ . (از منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). شکوفه آوردن و بلند شدن گیاه . (از متن اللغة). || امتلاء و اکتهال شباب . (از متن اللغة). انبوه شدن و بهم درپیچیدن درخت . (از متن اللغة).<
مکتهللغتنامه دهخدامکتهل . [ م ُ ت َ هَِ ] (ع ص ) نبت مکتهل ؛ گیاه به پایان درازی رسیده و سخت و قوی گردیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گیاه به نهایت رشد رسیده . (از اقرب الموارد). || دوموشده . (ناظم الاطباء). کهل گردیده و دوموشده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به