اکدیلغتنامه دهخدااکدی . [ اَک ْ ک َ ] (ص نسبی ) منسوب به اکد. (فرهنگ فارسی معین ). || شعبه ای از زبان سامی (بابلی قدیم ). (یادداشت مؤلف ).زبان مردم اکد. (فرهنگ فارسی معین ). || هرچیز مربوط و متعلق به اکد. (فرهنگ فارسی معین ). || شعبه ای از نژاد سامی . (یادداشت مؤلف ). سومریها و اکدیها از زم
اکدیفرهنگ فارسی عمید۱. مربوط به اکد.۲. از مردم اکد.۳. (اسم) زبانی از خانوادۀ زبانهای حامی ـ سامی که در بینالنهرین رایج بوده.
هکذیلغتنامه دهخداهکذی . [ ها ک َ ] (از ع ، ق مرکب ) هکذا. رجوع به هکذا شود : از حکیمان خراسان کو شهید و رودکی بوشکور بلخی و بوالفتح بُستی هکذی .منوچهری .
اقضیلغتنامه دهخدااقضی . [ اَ ضا ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از قضا. قاضی تر و اعلم باحکام قضاوت .- اقضی القضاة [ اقضی القضات ] ؛ قاضی تراز قاضیان ، یعنی آن قاضی که در مرتبه ٔ قضا بالاتر ازقاضیان باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). این مقام مقامی پست تر از مقام قاضی القضاة
عقدیلغتنامه دهخداعقدی . [ ع َ ] (ص نسبی ) منسوب به عَقد. رجوع به عقد شود. || مقابل صیغه و منقطعه و متعه . (یادداشت مرحوم دهخدا). زن عقدی ، در مقابل زن صیغه .- امثال : مگر شما از عقدی هستید ما از صیغه ؛ دلیلی بر استعلا و برتری جستن بر م
عقدیلغتنامه دهخداعقدی . [ ع َ ق َ ] (ص نسبی ) منسوب به عقد که بطنی از بجیلة است و گویند آن از قیس بوده است . ابوعامر عبدالملک بن عمرو عقدی بدین نسبت شهرت دارد که محدث بود واز شعبة نقل میکرد. (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
سامیفرهنگ فارسی عمید۱. یکی از شاخههای بزرگ نژاد سفید، شامل عرب، آشوری، اکدی (بابلی قدیم)، عبری، سُریانی، آرامی، و کنعانی قدیم.۲. شاخهای از خانوادۀ زبانهای حامی ـ سامی.
سامیفرهنگ نامها(تلفظ: sāmi) عالی ، بلند مرتبه ، بلند ؛ (در اعلام) منسوب به سام پسر نوح نبی (ع) ؛ نژاد بزرگی از مردم سفید پوست شامل عربها ، آشوریان ، یهودیان ، اکدیهای قدیم ، کنعانیان ، آرامیها و بخشی از مردم حَبَشه.
سامیلغتنامه دهخداسامی . (ص نسبی ) قومی است منسوب به سام بن نوح ، نژاد سامی عبارت از آشوری و عربی و آکدی (بابلی قدیم )، عبری ، سریانی ، آرامی و کنعانی قدیم و غیره است و منظور از زبانهای سامی مراد زبان اقوام نامبرده است . (یادداشت بخط مؤلف ).
زیگوراتواژهنامه آزادمعبد ، عبادتگاه معبد ، عبادتگاه کوهی مقدس در استان یزد که در نزدیکی یزد واقع شده است کوهی مقدس در نزدیکی شهر یزد می باشد ذیققوررت کلمه ای اکدی است. در ایران تلفظ این کلمه از مقالات رومن گیرشمن گرفته شده و بیشتر «زیگورات» خوانده شده است، به معنای بلند و بر افراشته ساختن. در تمدن های باستانی آسیای غ
کلدانیلغتنامه دهخداکلدانی . [ ک َ ] (ص نسبی ) منسوب به کلده . (یادداشت از مرحوم دهخدا). ازمردم کلده . اهل کلده . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کلده شود.- زبان کلدانی ؛ نامی که در گذشته گاهی به مجموعه ٔ زبانهای سامی و گاهی به مجموعه ٔ زبانهای سامی شرقی و گاهی به زبا