اکفالغتنامه دهخدااکفا. [ اَ ک ِف ْ فا ] (از ع ، اِ) رقیبان . (ناظم الاطباء). ج ِ کاف ّ. منعکنندگان . (از آنندراج ).
اکفالغتنامه دهخدااکفا. [اَ ] (از ع ، اِ) اکفاء. مردمان همتا و قرین و همسر.(ناظم الاطباء). ج ِ کفو به معنی همسران و همجنسان . (از غیاث اللغات ) (آنندراج ) : کار عیش و خوشی از سر گرفتند و در این حالت محمدبن مقداد بیشتر ازاقران و اکفا بندگی کرد. (تاریخ جهانگشای جوینی ).<b
اکفافرهنگ فارسی عمیددر قافیه، آوردن حروف رَوی قریبالمخرج در قافیه که از عیوب شعر است، مانند «گ» و «ک» در کلمات «سگ» و «شک».
اقفاءلغتنامه دهخدااقفاء.[ اِ ] (ع مص ) فزونی نهادن کسی را بر کسی . || خاص گردانیدن کسی را بچیزی . || برگزیدن کسی را بکاری . || قفا خوردن . || نواله و بخش نهادن بجهت مهمان . || برگزیدن بدان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
اکفاءلغتنامه دهخدااکفاء. [ اَ ] (ع اِ) اکفا. ج ِکُفْو و کُفو. (از دهار) (ناظم الاطباء) : چیزها گفت و کرد [ حسنک وزیر ] که اکفاء آنرا احتمال نکنند تا به پادشاه چه رسد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 176). چندان که بدو [ گاو ] رسیدم سخن به طریق اک
اکفاءلغتنامه دهخدااکفاء. [ اِ ] (ع مص ) اکفا. خمانیدن و کج کردن ظرف را تا آنچه در وی باشد بریزد. (از مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || میل کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مایل گردانیدن . || برگردانیدن کسی را از
عقفاءلغتنامه دهخداعقفاء. [ ع َ ] (ع ص ) مؤنث أعقف . ج ، عُقف . (از اقرب الموارد). رجوع به اعقف شود. || (اِ)آهن کج خمیده اطراف . (منتهی الارب ). آهنی که انتهای آن کج شده باشد و در آن خمیدگی باشد. (از اقرب الموارد). || گیاهی است که برگ آن به سراب ماند گوسپند را می کشد و به شتر ضرر نمیرساند. (م
اکفاءلغتنامه دهخدااکفاء. [ اَ ] (ع اِ) اکفا. ج ِکُفْو و کُفو. (از دهار) (ناظم الاطباء) : چیزها گفت و کرد [ حسنک وزیر ] که اکفاء آنرا احتمال نکنند تا به پادشاه چه رسد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 176). چندان که بدو [ گاو ] رسیدم سخن به طریق اک
اکفاءلغتنامه دهخدااکفاء. [ اِ ] (ع مص ) اکفا. خمانیدن و کج کردن ظرف را تا آنچه در وی باشد بریزد. (از مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || میل کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مایل گردانیدن . || برگردانیدن کسی را از
اکفاحلغتنامه دهخدااکفاح . [ اِ ] (ع مص ) کشیدن لگام ستور را تا بایستد و برگردانیدن آن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
اکفارلغتنامه دهخدااکفار. [ اِ ] (ع مص ) لازم گرفتن ده را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || لازم گرفتن گناه و عصیان را پس از طاعت و ایمان . (از اقرب الموارد). || کافر خواندن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). کافر خواندن . (المصادر زوزنی ). کافر خواندن کسی را و نسبت کفر دادن به
اکفاللغتنامه دهخدااکفال . [ اِ ] (ع مص ) پذیرفتار گردانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پذیرفتار گردانیدن . (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 18). ضامن شدن کسی را. (از اقرب الموارد). پذیرفتاری کردن . (دهار). ضامن و پذیرنده ٔ تعهد کردن .
سباقلغتنامه دهخداسباق . [ س ِ ] (ع مص ) پیشی کردن در دویدن . (اقرب الموارد) (آنندراج ) (غیاث ). پیشی گرفتن . (دهار) (زوزنی ) : و در حلبات فرزانگی و مضمار مردانگی قصب سباق از اکفا و اقران ربوده . (جهانگشای جوینی ).هین چرا کردی شتاب اندر سباق گفت از افراطمهر و اش
صرامتلغتنامه دهخداصرامت . [ ص َ م َ ] (ع اِمص ) جلادت . (تاج المصادر بیهقی ). دلیری و چالاکی . (از منتهی الارب ). دلاوری . (غیاث ). شجاعت . جلدی . || (مص ) قطع کردن . (غیاث از صراح ). بریدن . (غیاث از صراح ). || (اِمص ) بزرگی . (غیاث از مجموع اللغات ) : و این صاحب وزیری
ممتازلغتنامه دهخداممتاز. [ م ُ] (ع ص ) جداشده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). || برگزیده و پسندیده . منتخب شده . دارای امتیاز و برتری و بزرگواری . (از ناظم الاطباء). برتر. فاضل . افضل . راجح . ارجح . صاحب مزیت . نجیب . مفضل . دارای مزیت . فایق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا
اکفاءلغتنامه دهخدااکفاء. [ اَ ] (ع اِ) اکفا. ج ِکُفْو و کُفو. (از دهار) (ناظم الاطباء) : چیزها گفت و کرد [ حسنک وزیر ] که اکفاء آنرا احتمال نکنند تا به پادشاه چه رسد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 176). چندان که بدو [ گاو ] رسیدم سخن به طریق اک
اکفاءلغتنامه دهخدااکفاء. [ اِ ] (ع مص ) اکفا. خمانیدن و کج کردن ظرف را تا آنچه در وی باشد بریزد. (از مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || میل کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مایل گردانیدن . || برگردانیدن کسی را از
اکفاحلغتنامه دهخدااکفاح . [ اِ ] (ع مص ) کشیدن لگام ستور را تا بایستد و برگردانیدن آن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
اکفارلغتنامه دهخدااکفار. [ اِ ] (ع مص ) لازم گرفتن ده را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || لازم گرفتن گناه و عصیان را پس از طاعت و ایمان . (از اقرب الموارد). || کافر خواندن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). کافر خواندن . (المصادر زوزنی ). کافر خواندن کسی را و نسبت کفر دادن به
اکفاللغتنامه دهخدااکفال . [ اِ ] (ع مص ) پذیرفتار گردانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پذیرفتار گردانیدن . (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 18). ضامن شدن کسی را. (از اقرب الموارد). پذیرفتاری کردن . (دهار). ضامن و پذیرنده ٔ تعهد کردن .