اکهلغتنامه دهخدااکه . [ اَ ک َ / ک ِ ] (پسوند) برای تحقیر است : زنکه . مردکه . درکه (محقر دره ، نام قریه ای بشمال غربی تهران ). گندمکه ، یعنی گندم خرد (ذرت و بلال ). (یادداشت مؤلف ).
اکهلغتنامه دهخدااکه . [ اَک ْ ک ِ ] (صوت )در تداول عوام ، علامت تعجب . سبحان اﷲ. اﷲ اکبر. علامت تعجب از بدی چیزی یا بسیاری آن . (یادداشت مؤلف ).
اکهواژهنامه آزاد(پارسی دری؛ استان بدخشاناکه در افغانستان، بخشی از ایران) برادر بزرگ، یا کسی که در سن و سال از شما برزگتر باشد. (پارسی دری، بدخشی؛ استان بدخشان در افغانستان امروز) برادر بزرگ، یا کسی که به سن و سال از شما برزگتر باشد.
پراکنۀ آبیaqueous dispersionواژههای مصوب فرهنگستانپراکنهای که فاز پیوستۀ آن آب همراه یا بدون مواد حلشده در آن است
تمیزکاری آبیaqueous cleaningواژههای مصوب فرهنگستانتمیزکاری سطح فلز و آمادهسازی آن برای عملیات بعدی با استفاده از محلولهای آبی حاوی ترکیبات عامل سطحفعال و نمکهای قلیایی و عامل منزویساز
اکهروتلغتنامه دهخدااکهروت . [ اَ هََ ] (هندی ، اِ) به هندی جوز است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و رجوع به اکیروس شود.
اکهاءلغتنامه دهخدااکهاء. [ اَ ] (ع اِ) مردمان دانا و آگاه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة).
اکهاءلغتنامه دهخدااکهاء. [ اِ ] (ع مص ) به دم گرم کردن سرانگشتان سرمارسیده را. || بازایستادن از طعام . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
اکهارلغتنامه دهخدااکهار. [ اِ ] (ع مص ) مانده گردیدن . || مانده گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || دوانیدن خر. (تاج المصادر بیهقی ).
اکهارتلغتنامه دهخدااکهارت . [ اِ ] (اِخ ) یوهان . ملقب به استاد، فیلسوف آلمانی (حدود 1260 - حدود 1327 م .). پاپ فرضیه های عرفانی و مبتنی بر وحدت وجود او را محکوم کرد. (فرهنگ فارسی معین ).
اکةلغتنامه دهخدااکة. [ اَک ْ ک َ ] (ع اِ) اکه . سختی از سختیهای زمانه . || سختی زمانه . || سختی گرما. || بدخلقی . || کینه . || موت . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). || آرمیدگی باد. (ناظم الاطباء).
اکهروتلغتنامه دهخدااکهروت . [ اَ هََ ] (هندی ، اِ) به هندی جوز است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و رجوع به اکیروس شود.
اکهاءلغتنامه دهخدااکهاء. [ اَ ] (ع اِ) مردمان دانا و آگاه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة).
اکهاءلغتنامه دهخدااکهاء. [ اِ ] (ع مص ) به دم گرم کردن سرانگشتان سرمارسیده را. || بازایستادن از طعام . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
اکهارلغتنامه دهخدااکهار. [ اِ ] (ع مص ) مانده گردیدن . || مانده گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || دوانیدن خر. (تاج المصادر بیهقی ).
اکهارتلغتنامه دهخدااکهارت . [ اِ ] (اِخ ) یوهان . ملقب به استاد، فیلسوف آلمانی (حدود 1260 - حدود 1327 م .). پاپ فرضیه های عرفانی و مبتنی بر وحدت وجود او را محکوم کرد. (فرهنگ فارسی معین ).
دراکهلغتنامه دهخدادراکه . [ دَرْ را ک َ ] (ع ص ) دراکة. دریافت کننده . (یادداشت مرحوم دهخدا).- قوه ٔ دراکه ؛ قوه ٔ دریافت کننده و فهم و عقل و شعور. (ناظم الاطباء) : آدمی را قوه ای است دراکه که منتقش شود در وی صور موجودات . (یادداشت مرحوم دهخ
راکهلغتنامه دهخداراکه . [ ک َ / ک ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ترکه از بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز، در 20هزارگزی شمال باختری مسجدسلیمان ، و سمت خاوری راه مسجدسلیمان به لالی . دهی است کوهستانی ، گرمسیر مالاریایی سکنه ٔ آن <sp
راکهلغتنامه دهخداراکه . [ ک َ / ک ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شوراب بخش اردل شهرستان شهرکرد، واقع در 90هزارگزی شمال باختر اردل . کنار راه مالرو بازفت . این ده در کوهستان و جنگل واقعشده ، هوای آن معتدل و سکنه ٔ آن <span class
راکهلغتنامه دهخداراکه . [ ک ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش دهدزشهرستان اهواز در 10هزارگزی خاوری اهواز. جمعیت این ده 27 تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
تااکهلغتنامه دهخداتااکه . [ اُ ک ِ ] (اِخ ) نام یکی از بنادر قدیم ایران در خلیج فارس . (ایران باستان ص 1509).