پایة تیرک دهانهhatch carrier, hatch socket, beam socket, hatch beam shoeواژههای مصوب فرهنگستانهریک از پایههای دو طرف انبار که تیرکهای دهانه را نگه میدارد
زبانهای هستهآغازhead-first languages, head-initial languagesواژههای مصوب فرهنگستانزبانهایی که در آنها هستۀ گروه در ابتدای آن قرار میگیرد
زبانهای هستهپایانhead-last languages, head-final languagesواژههای مصوب فرهنگستانزبانهایی که در آنها هستۀ گروه در انتهای آن قرار میگیرد
نقشههای چونساختas-built drawings, as-builts, record drawingsواژههای مصوب فرهنگستاننقشههایی که پیمانکار پس از پایان کار و مطابق با اجرای واقعی کار تهیه میکند
آفرینفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات آفرین، احسنت، بارکالله، ایوالله، مریزاد، دست مریزاد، مرحبا، دمت گرم، دستخوش، ماشاءالله هورا، خوشا، ناز دهن ِ(نطق، نَفَس) کسی، براوو، باغت آباد، احسن، بهبه شاباش، شادباش، شادزی، نازجان، شیرینکار ستایش باد خدای را، سبحان الله، الحمدالله، فتبارک الله احسنالخالقین
ضیفلغتنامه دهخداضیف . [ ض َ ] (ع اِ) میهمان . نزیل . مهمان (واحد و جمع و مؤنث و مذکر در وی یکسانست ). (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). مهمان و میهمانان . (دهار). و قد یجمع علی اَضیاف و ضیفان و ضیوف . (منتهی الارب ) : گفت واللَّه تا ابد ضیف توام هر کجا باشم بهر
رشیدالدین وطواطلغتنامه دهخدارشیدالدین وطواط. [ رَ دُدْ دی ن ِ وَطْ ] (اِخ ) محمدبن عبدالجلیل عمری بلخی ، ملقب به رشیدالدین کاتب و معروف به وطواط. در حدود سال 480 هَ . ق . در بلخ تولد یافت و بسال 573 هَ . ق . درگذشت . او راست : <span cla
شدلغتنامه دهخداشد. [ ش َ] (فعل ) مخفف ِ «شود». (یادداشت مؤلف ). و در تمامی شواهد ذیل شَد مخفف ِ «شود» آمده است . (از یادداشت به خط دهخدا) : و شهریار را بخواند و به خانه اندر همی داشت و به خلق ننمودی ،تا بزرگ شَد [بهرام چوبینه ] و خویشتن را شهریار نخواندی . (ترجم
ایلغتنامه دهخداای . [ اَ / اِ ] (حرف ندا) کلمه ٔ ندا مانند: ای برادر، ای خدا، ای آقا. (ناظم الاطباء). حرف نداست نحو: ای ربی . (منتهی الارب ). کلمه ای که بدان کسی را خوانند : ای طرفه ٔ خوبان من ای شهره ٔ ری گپ را به سر درک بکن
ایلغتنامه دهخداای . (پسوند) ی . نشانه ٔ نکره و وحدت در آخر کلمه ای که به «ه » غیرملفوظ ختم شود: خانه ای ، کاشانه ای . (فرهنگ فارسی معین ).
ایلغتنامه دهخداای . [ اَی ْ ی ُ ] (ع اِ) اسم معرب و بعضی آنرا مبنی دانسته اند و برای استفهام آید در عاقل و غیر عاقل و به معنی کدام میباشد مانند: ایهم اخوک . و فبای حدیث بعده یؤمنون . و باین معنی گاه مخفف آید و برای شرط و جز آن نحو: ایاماً تدعو فله الاسماء الحسنی . والذی مانند: ایهم فی الدا
ایلغتنامه دهخداای .(ع ق ) حرف ایجاب به معنی نعم و یا سوگند آید مانند:ای واﷲ. ای نعم واﷲ. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
ایلغتنامه دهخداای .[ اَ ] (ع حرف تفسیر) برای تفسیر آید مانند: عندی عسجد؛ ای ذهب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) : اما گونه ٔ دیگر است از ساعتها او را معوج خوانند، ای کژ. (التفهیم ). و یونانیان گفتند که کلب الجبار، ای شعرای یمانی برآید بدان روزها. (التفهیم ). و منجمان
دانشسرایلغتنامه دهخدادانشسرای . [ ن ِ س َ ] (نف مرکب ) دانش سرا. سراینده ٔ دانش : چو شد بر سر آن بارگاه و سرای برآورد سر شاه دانش سرای .اسدی .
دخترزایلغتنامه دهخدادخترزای . [ دُ ت َ ] (نف مرکب ) زنی که دختر زاید. صفت زنی که بیشتر دختر زاید. که فرزند ماده بدنیا آرد.
دده که ایلغتنامه دهخدادده که ای . [ دَ دَ ک ِ ] (اِخ ) نام ِ طایفه ای از طوایف قشقائی بفارس . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 84).
درازنایلغتنامه دهخدادرازنای . [ دِ ] (اِ مرکب ) درازنا. محل درازی . (از برهان ) (از جهانگیری ) (از آنندراج ). مستطیل . (ناظم الاطباء). || درازا. طول .(یادداشت مرحوم دهخدا). درازی . مقابل پهنا و عرض : در همدان نامه می آورد که همدان قدیماً بزرگ بوده است ، چنانکه سه فرسنگ در
درایلغتنامه دهخدادرای . [ دَ ] (اِ) درا. زنگ و جرس . (برهان ). جرس . (از دهار) (جهانگیری ) (از منتهی الارب ). زنگی که بر گردن شتر بندند. (اوبهی ). جرس و آنچه به گردن شتر بندند. (شرفنامه ٔ منیری ). زنگ و جرس ، و آن چیزی است که به گردن شتر و استر و اسب سرهنگ قافله بندند تا صدا کند و باقی حیوانا