ایابلغتنامه دهخداایاب . (ع مص ) بازگشتن بوطن . (آنندراج ). بازگشتن . (المصادر زوزنی ) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 23) (منتهی الارب ) : ره سپرش را نه از ذهاب خبر است و نه از ایاب . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || فروشدن آفتاب . (آنندر
ایابلغتنامه دهخداایاب . [ اَی ْ یا ] (ع ص ) سقاء. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از متن اللغة). و منه حدیث عکرمة: و کان طالوت ایاباً. (منتهی الارب ).
دهانۀ شمعspark plug gap/ sparking-plag gap, electrode gap, gap between electrodes, electrode separation,electrode spacing, spark gap 1, plug gap, air gap, spark-plug electrode gap, sparking plug openningواژههای مصوب فرهنگستانفضای بین الکترود مرکزی و الکترود جانبی شمع که تخلیۀ الکتریکی و درنتیجه، جرقه زدن در آن جا صورت میگیرد تا احتراق سوخت در محفظۀ احتراق را امکانپذیر کند
دهانۀ رینگpiston ring end gap, piston ring gap, ring gapواژههای مصوب فرهنگستانفاصلۀ بین دو سر رینگ پیستون متـ . دهانۀ حلقه
کاف چشمهگاهیsource-point gap, shotpoint gapواژههای مصوب فرهنگستانفاصلۀ میان نزدیکترین گروههای لرزهیاب در دو طرف چشمه
محاسبه از آغازab initio calculation, ab initio computationواژههای مصوب فرهنگستانمحاسبۀ شکل هندسی یک مولکول تنها با استفاده از ترکیببندی و ساختار مولکولی که از حل معادلۀ شرودینگر برای یک مولکول معین به دست میآید
ایابسلغتنامه دهخداایابس . [ اَ ب ِ ] (ع اِ) ج ِ اَیبَس . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || چیزی درشت و سخت که بر آن شمشیر آزمایند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
آمد و رفتلغتنامه دهخداآمد ورفت . [ م َ دُ رَ ] (ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) رفت و آمد. آمد و شد. تردّد. مراوَده . ایاب و ذهاب .
ایابسلغتنامه دهخداایابس . [ اَ ب ِ ] (ع اِ) ج ِ اَیبَس . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || چیزی درشت و سخت که بر آن شمشیر آزمایند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
دورپایابلغتنامه دهخدادورپایاب . (ص مرکب ) دورتک . دورته . عمیق . ژرف . گود. که پایاب ؛ یعنی عمق بسیار دارد. دورفرود : که مدح شاه یکی بحر دورپایاب است .رضی الدین نیشابوری .
نایابلغتنامه دهخدانایاب . (ن مف مرکب ) چیزی که بغایت کم یافته شود. (آنندراج ). نادر. کمیاب . چیزی که یافت نشود. چیزی که میسر نگردد و موجود نشود. چیزی که قابل یافتن نباشد. (ناظم الاطباء). یافت ناشدنی : دو چشم مرد را از کام نایاب گهی بی خواب دارد گاه پرآب . <p
پایابلغتنامه دهخداپایاب . (اِ مرکب ) بن آب . (لغت نامه ٔ اسدی ). بن آب در مقامی که ایستاده باشد. (لغت نامه ٔ اسدی نسخه ٔ چ طهران ). قعر آب . تک دریا و جز آن . تَه . بن آب که پای بر زمین رسد. بن آب بود یعنی آب در مقامی که بسیار باشد. (اوبهی ). ته حوض و دریا را گویند و بعربی قعر خوانند. (برهان )
بی پایابلغتنامه دهخدابی پایاب . (ص مرکب ) عمیق . ژرف . که عمق آن معلوم نیست : رسیده در بیابانهای بی انجام و بی منزل برون رفته ز دریاهای بی پایاب و بی پایان . فرخی .وقتی در آبی تا میان دستی و پایی میزدم اکنون همان پنداشتم دریای بی پ