ایدرلغتنامه دهخداایدر. [ دَ ] (اِ، ق ) پهلوی «اتر» به معنی اینجا. مقایسه شود با سانسکریت «اترهی » . (از حاشیه ٔ برهان قاطعچ معین ). اینجا. (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ) (غیاث اللغات ). اینجا. در اینجا. (ناظم الاطباء) : کان تبنگو کاندر آن دینار بودآن ستد ز ایدر که
ایدرواژهنامه آزادیکی از طایفه های بزرگ ایل قشقایی در بروجن یکی از طایفه های ایل بزرگ قشقایی ساکن در بروجن ایدر یا ایگدر، یکی از تیره های طایفۀ «عمله» از ایل قشقایی، و به معنای بزرگ؛ یکی از قبیله های 24 گانۀ اوغوز است.
سردرِ بارگُنجcontainer door header, header bar, container headerواژههای مصوب فرهنگستانقاب بالایی چارچوب درِ بارگُنج
چندراهۀ لولهای دودexhaust headerواژههای مصوب فرهنگستانچندراهۀ دودی که لولههای خروجی از دریچههای دود سیلندرها یکبهیک به آن وصل میشوند و لولۀ اگزوز به آن متصل است
سرایند بستکpacket headerواژههای مصوب فرهنگستاندر شبکههای دادهای، مانند اینترنت، بخش آغازین یک بستک که جریانهای دادهای دارای مبدأها و مقصدهای مختلف را تشخیص میدهد و مسیردهی را ممکن میکند
ایدرالغتنامه دهخداایدرا. [ دَ ] (ق ) اینجا. (ناظم الاطباء) : بپرسش که چون آمدی ایدراکه آوردت ایدون بدین جا درا. فردوسی .کنون گفتنی ها بگویم تراکه من چند گه بوده ام ایدرا. فردوسی .و رجوع به ماده ٔ قب
ایدرژنلغتنامه دهخداایدرژن . [ رُ ژِ ] (فرانسوی ، اِ) ئیدرژن . هیدرژن .گازی است که با اکسیژن ترکیب شود و از ترکیب آن با اکسیژن آب بدست آید. رجوع به هیدرژن و ئیدرژن شود.
ایدریلغتنامه دهخداایدری . [دَ ] (ص نسبی ) اینجایی . (ناظم الاطباء) : مرا گفت کاینجا غریبست جانت بدو کن عنایت که تنت ایدریست . ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 59).جان من تا ز تست آنجایی من کجا ایدری تو
آبادبومفرهنگ فارسی عمیدآبادجای؛ جای آباد؛ سرزمین آباد: ◻︎ بدو گفت از ایدر برو تا به روم / میاسای هیچ اندر آبادبوم (فردوسی: ۷/۱۲۱).
ایدرالغتنامه دهخداایدرا. [ دَ ] (ق ) اینجا. (ناظم الاطباء) : بپرسش که چون آمدی ایدراکه آوردت ایدون بدین جا درا. فردوسی .کنون گفتنی ها بگویم تراکه من چند گه بوده ام ایدرا. فردوسی .و رجوع به ماده ٔ قب
ایدرژنلغتنامه دهخداایدرژن . [ رُ ژِ ] (فرانسوی ، اِ) ئیدرژن . هیدرژن .گازی است که با اکسیژن ترکیب شود و از ترکیب آن با اکسیژن آب بدست آید. رجوع به هیدرژن و ئیدرژن شود.
ایدریلغتنامه دهخداایدری . [دَ ] (ص نسبی ) اینجایی . (ناظم الاطباء) : مرا گفت کاینجا غریبست جانت بدو کن عنایت که تنت ایدریست . ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 59).جان من تا ز تست آنجایی من کجا ایدری تو
زایدرلغتنامه دهخدازایدر. [ زی دَ ] (حرف اضافه +اسم ) مخفف از ایدر. از اینجا. ز اینجا : از درخت اندر گواهی خواهد اوتو بناگه از درخت اندر بگوکان تبنگو کاندر آن دینار بودآن ستد زایدر که ناهشیار بود. رودکی .بدو گفت امروز زایدر م
اشنایدرلغتنامه دهخدااشنایدر. [ اِ دِ ] (اِخ ) (1805 - 1875 م .). از صنعتگران و مخترعان فرانسه بود که در سیاست نیز دست داشت . تفنگ معروفی بهمین نام از اختراعات اوست . در قصبه ٔ بیدسترف در خانواده ای اشرافی تولد یافت و نخست در بان
اشنایدرلغتنامه دهخدااشنایدر. [ اِ دِ ] (اِخ ) اویلوگ یا یوهان گئورگ . (1756 - 1794 م .) یکی از کشیشان آلمان بود که بزبان یونانی آشنایی داشت و برخی از آثار را از آن زبان ترجمه کرد. هنگام انقلاب فرانسه به دسته های انقلابی پیوست و
اشنایدرلغتنامه دهخدااشنایدر. [ اِ دِ ] (اِخ ) کنراد ویکتور. (1610 - 1680 م .) از پزشکان نامور آلمان بود که در علم تشریح به اکتشافات مهمی نائل آمد.
اشنایدرلغتنامه دهخدااشنایدر. [ اِ دِ ] (اِخ ) یوهان گوتلوب . (1750 - 1822 م .) از دانشمندان آلمان بود که فرهنگی یونانی به آلمانی تألیف کرد و نیز بعضی از آثارارسطو و دیگر حکمای یونان را به آلمانی برگرداند.