ایدونلغتنامه دهخداایدون . [ ای / اَ /اِ ] (ق ) اینچنین . (برهان ) (آنندراج ). اینچنین و بدین طریق . (ناظم الاطباء). همچنین . (لغت فرس اسدی ) (اوبهی ) (غیاث اللغات ) . پهلوی ، اتون بمعنی چنین ، اینگونه ، از ایرانی باستان «آیتون
ایدونفرهنگ فارسی عمید۱. اکنون؛ اینزمان؛ ایندم.۲. اینچنین: ◻︎ بدو گفت نستیهن ایدون کنم / که از خون زمین را چو جیحون کنم (فردوسی: ۴/۵۶).۳. اینجا.
حضونلغتنامه دهخداحضون . [ ح َ ] (ع ص ) گوسپندی که یکی از دو سر پستان وی یا یکی از دو پستان وی درازتر باشد از دیگری و همچنین در شتران و زنان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آن گوسپند که یک پستان او از دیگر پستان درازتر بود. || آن اشتر که رنگ پستانش بشده باشد. (مهذب الاسماء). || مردی که یکی از دو
آذونلغتنامه دهخداآذون . (ص ) به معنی آنچنان باشد، چنانکه ایذون به معنی اینچنین است : تفکر کن یکی در خلقت شاهین و مرغابی نگویی کز چه معنی راست این ایذون و آن آذون ؟ سنائی .رجوع به ایدون و اندون و آندون شود.
آندونفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ ایدون] آنجا.۲. آن سوی: ◻︎ خواسته چونان دهد که گویی بستد / روی گه ایدون کند ز شرم گه آندون (فرخی: ۲۸۹).۳. [مقابلِ ایدون] آنگاه؛ آن زمان.
آندونلغتنامه دهخداآندون . (ق ) آنجا. مقابل ایدون ، اینجا : راه تو زی خیر و شرّْ هر دو گشاده ست خواهی ایدون گرای و خواهی آندون . ناصرخسرو. || بدانسوی . بدان جهت : خواسته چونان دهد که گوئی بستدروی گه ای
زایدونلغتنامه دهخدازایدون . [ ی ِ ] (ع ص ، اِ) زائدون . جمع زاید (زائد) در حالت رفع. (المنجد). و رجوع به «زید» شود.