ایرالغتنامه دهخداایرا. (حرف ربط) زیرا و ازبرای آن و از این جهت . (برهان ) (آنندراج ). زیرا. (جهانگیری ). ازیرا و از این جهت . (رشیدی ) : آن کت کلوخ روی لقب کرد خوب کرد. ایرا لقب گران نبود بر دل فغاک . منجیک .چرا بگرید ایرا نه غمگن
آرایۀ شلومبرگرSchlumberger array, Schlumberger electrode arrayواژههای مصوب فرهنگستانآرایهای که در آن زوجالکترودهای داخلی برای اندازهگیری ولتاژ، در مقایسه با زوجالکترودهای خارجی جریان، خیلی به هم نزدیکاند
آرایۀ وِنِرWenner array, Wenner electrode arrayواژههای مصوب فرهنگستانآرایهای با الکترودهای همفاصله و متقارن که میتواند در امتداد خط اندازهگیری گسترش یابد
آرایۀ قطبی ـ قطبیpole-pole array, two-arrayواژههای مصوب فرهنگستانآرایهای که در آن دو الکترود جریان و پتانسیل پشت سر هم و در فاصلهای دور از هم بر روی خط برداشت (survey line) قرار میگیرند
آرایۀ دوقطبی ـ دوقطبیdipole-dipole array, double dipole arrayواژههای مصوب فرهنگستانآرایهای الکترودی که در آن یک دوقطبی جریان را به زمین میفرستد و دوقطبی مجاور اختلاف پتانسیل را اندازهگیری میکند
ایرانلغتنامه دهخداایران . (اِخ ) پهلوی ، «اِران » . به کشور ایران در عهد ساسانی «اران شتر» میگفتند. در عصر هخامنشی ایی ریا نام قوم ایرانی بود و این کلمه را نام قوم اُسِّت ِ قفقاز بصور «ایرون »، «ایرو» و «ایر» بخود اطلاق کرده اند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). کلمات آریا، آریائیان و ایران و امثال آن
ایرانیلغتنامه دهخداایرانی .(ص نسبی ، اِ) هر چیز که وابسته به ایران باشد. اهل ایران . تابع ایران . (فرهنگ فارسی معین ) : از ایرانیان بد تهم کینه خواه دلیر و ستنبه بهر کینه گاه . فردوسی .هنر نزد ایرانیان است و بس ندارند شیر ژیان را
ایراکلغتنامه دهخداایراک . (حرف ربط مرکب ) زیرا که .(آنندراج ). بدان سبب که . از این رو که : دسترست نیست جز بخواب وخور ایراک شهر جوانی پر از زر است و وشانه . ناصرخسرو.سخن باید که پیش آری خوش ایراک سخن بهتر بسی از پیشیاره . <p
ایراءلغتنامه دهخداایراء. (ع مص ) آتش برآوردن از آتش زنه . (منتهی الارب ) (از آنندراج )(از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی ). || استخوان پرمغز گردانیدن فربهی شتر را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || پیه ناک گردانیدن فربهی شتر را. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
ایراثلغتنامه دهخداایراث . (ع مص ) میراث دادن . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 24). وارث گردانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). میراث رسانیدن و بقیه چیزی دادن . (غیاث اللغات ).
زیرافرهنگ فارسی عمیدازیرا؛ از این راه؛ از این رو؛ از این جهت؛ ایرا.⟨ زیراک: (حرف) [قدیمی] ازیراک؛ زیرا که؛ برای اینکه.
آنکتلغتنامه دهخداآنکت . [ ک ِ ] (ضمیر + حرف ربط + ضمیر) مخفف آنکه ترا : آنکت کلوخ روی لقب کرد خوب کردایرا لقب گران نبود بر دل فغاک .منجیک .
آزادچهرفرهنگ نامها(تلفظ: āzād čehr) (آزاد + چهر = اصل ، نژاد) آزاد چهره ، دارندهی نژاد و گوهر آزاد ، دارای چهرهی آزادگان ؛ نامی که صاحب مرزبان نامه به یکی از کبک هایی که در کوهسار آشیان داشتند داده است. (مگر جفتی کبک در آن کوهسار آشیان داشتند ، یکی را آزاد چهر [آزاد چهره] نام بود و دیگری را ایرا ـ برگرفته از داستان
گر داشتنلغتنامه دهخداگر داشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) جوششی داشتن . جرب داشتن . مبتلا به گَر بودن : شکم چو بیش خوری بیش خواهد از تو طعام به خور مخارش ایرا که معده گر دارد.ناصرخسرو.
زیرالغتنامه دهخدازیرا. (حرف ربط) بمعنی تعلیل ، یعنی از برای آن و از این جهت . (برهان ) (آنندراج ). از برای آن و از جهت آن و از این جهت و چونکه . (ناظم الاطباء). ازیرا. پهلوی ازیراک . از این جهت . بدین سبب . ایرا. (فرهنگ فارسی معین ). ازایرا. بدین جهت . چونکه . که . بدین دلیل . چه . از آن روی
ایرانلغتنامه دهخداایران . (اِخ ) پهلوی ، «اِران » . به کشور ایران در عهد ساسانی «اران شتر» میگفتند. در عصر هخامنشی ایی ریا نام قوم ایرانی بود و این کلمه را نام قوم اُسِّت ِ قفقاز بصور «ایرون »، «ایرو» و «ایر» بخود اطلاق کرده اند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). کلمات آریا، آریائیان و ایران و امثال آن
ایرانیلغتنامه دهخداایرانی .(ص نسبی ، اِ) هر چیز که وابسته به ایران باشد. اهل ایران . تابع ایران . (فرهنگ فارسی معین ) : از ایرانیان بد تهم کینه خواه دلیر و ستنبه بهر کینه گاه . فردوسی .هنر نزد ایرانیان است و بس ندارند شیر ژیان را
ایران پرستیلغتنامه دهخداایران پرستی . [ رام ْ پ َ رَ ] (حامص مرکب ) عمل ایران پرست . رجوع به ماده ٔ قبل شود.
ایراکلغتنامه دهخداایراک . (حرف ربط مرکب ) زیرا که .(آنندراج ). بدان سبب که . از این رو که : دسترست نیست جز بخواب وخور ایراک شهر جوانی پر از زر است و وشانه . ناصرخسرو.سخن باید که پیش آری خوش ایراک سخن بهتر بسی از پیشیاره . <p
ایراءلغتنامه دهخداایراء. (ع مص ) آتش برآوردن از آتش زنه . (منتهی الارب ) (از آنندراج )(از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی ). || استخوان پرمغز گردانیدن فربهی شتر را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || پیه ناک گردانیدن فربهی شتر را. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
گوایرالغتنامه دهخداگوایرا. (اِخ ) (لا...) شهر و بندری است از ونزوئلا که در کنار دریای آنتیل واقع است و 16300 تن جمعیت دارد.
ازایرالغتنامه دهخداازایرا. [ اَ زی ] (حرف ربط) (شاید مرکب از: از + این + را) اَزیرا. برای این . بدین علت . از این سبب . بدین جهت . ایرا. چه . زیرا. زیرا که . از آن روی : ازایرا کارگر نامد خدنگم که بر بازو کمان سام دارم . بوطاهر.بیک پ
سایراواژهنامه آزاد(ترکمنی) خوش آوا شو، چهچه بزن؛ این کلمه فعل امر از کلمۀ سایراماق به معنی چهچه زدن، خوش آوا شدن، سخنور شدن است؛ برای نامگذاری دختران مناسب است.