ایرافلغتنامه دهخداایراف . (اِخ ) نام پدر اردا است که اورا ارداویراف خوانند و پارسیان زردشتی او را حکیم مرتاض کامل دانند. (برهان ). رجوع به ارداویراف شود.
ایرافلغتنامه دهخداایراف . (ع مص ) (از «ورف ») فراخ افتادن سایه و دراز گردیدن آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
حرافلغتنامه دهخداحراف . [ ح َرْ را ] (از ع ، ص ) در تداول فارسی زبانان ، تیززبان . طلیق اللسان . فصیح . گویا از کلمه ٔ حرف عربی که در تداول فارسی بمعنی سخن است این وصف ساخته شده .
حرافیلغتنامه دهخداحرافی . [ ح َ ] (اِخ ) احمدبن موسی بن عبداﷲبن محمد حرافی زمانی ساکن شهر فاس . عارف و ادیب بود و در 1034 هَ . ق . درگذشت . او راست : تحفةالاخوان در احوال شیخ رضوان . (هدیة العارفین ج 1 ص <span class="hl" dir="
ایرافشانلغتنامه دهخداایرافشان . (اِخ ) طایفه ای از طوایف ناحیه ٔ سراوان کرمان . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 98).
ایرافشانلغتنامه دهخداایرافشان . (اِخ ) مرکز دهی است از دهستان بخش سیب و سوران شهرستان سراوان ، استان بلوچستان و سیستان درمرز ایران و پاکستان ، دارای 9 (؟) آبادی است و مرکزش ایرافشان و جمعیت آن 1544 تن است و در <span class="hl" di
ایرافشانلغتنامه دهخداایرافشان . (اِخ ) طایفه ای از طوایف ناحیه ٔ سراوان کرمان . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 98).
ایرافشانلغتنامه دهخداایرافشان . (اِخ ) مرکز دهی است از دهستان بخش سیب و سوران شهرستان سراوان ، استان بلوچستان و سیستان درمرز ایران و پاکستان ، دارای 9 (؟) آبادی است و مرکزش ایرافشان و جمعیت آن 1544 تن است و در <span class="hl" di