ایزونلغتنامه دهخداایزون . (اِخ ) جزیره ایست یک فرسنگ در یک فرسنگ و درو زرع و نخل است و در فارسنامه آن را از کوره ٔ اردشیرخوره گرفته اند. (نزهةالقلوب ).
ایزونلغتنامه دهخداایزون . (اِ) معرب یونانی «ائیزون ». همیشک . (فرهنگ فارسی معین ). لغت یونانی و به معنی دائم الحیاة و به عربی حی العالم و بفارسی همیشه بهار نامند. از جمله ٔ ریاحین و همیشه سبز است . (فهرست مخزن الادویه ) (اختیارات بدیعی ). رجوع به حی العالم و گل همیشه بهار شود.
حجونلغتنامه دهخداحجون . [ ح َ ] (اِخ ) نام کوهی است ببالای مکه و در آن مقبره است . (معجم البلدان ) (منتهی الارب ). گورستانی است به مکه . (مهذب الاسماء). || موضعی است دیگر در یک فرسنگ و ثلثی از مکه که سقیفه ٔ آل زیار در آن است و اصمعی گفت کوه مشرف است که جنب مسجدالبیعه قرار دارد. (معجم البلدان
حجونلغتنامه دهخداحجون . [ ح َ ] (ع اِ) هر غزوه ای که نخست خلاف آن ظاهر کنند و آخر کار همانجا روند. غزوه ٔ دور و دراز. (معجم البلدان ).
حزونلغتنامه دهخداحزون . [ ح َ ] (ع ص ، اِ) گوسفند بدقلق . شاة سیئةالخلق . بز بدخو. گوسپند بدخو. (منتهی الارب ). || کثیرالحزن . || ج ِ حزن ، به معنی زمین درشت و سنگلاخ : بردیم ناز حیزان تا ایر سخت بودچون ایر سست گشت چه حیزان و چه حزون . سوز
ابزازالقطهلغتنامه دهخداابزازالقطه . [ اَ زُل ْ ق ِطْ طَ ] (ع اِ مرکب ) این کلمه را بغلط ابرازالقطه ضبط میکنند و لکلرک مترجم ابن بیطارگوید صحیح آن ابزازالقطّه است و ابزاز در زبان مردم تونس و قسطنطین به معنی پستان ها است (برای شباهت این گیاه بدان ) و تأیید می کند این ضبط را مرادف این کلمه در زبان بر
طیلافیونلغتنامه دهخداطیلافیون . [طَ ف َ ] (معرب ، اِ) نوعی از حی العالم است که بستان افروز باشد، و بعضی تخم بستان افروز را گفته اند. (برهان ) (آنندراج ). جالینوس گوید: طبیعت آن گرم بود در اول و خشک بود در دوم تا سوم ، جراحتهای عفن را نافع بود و بر بهق و برص طلا کردن مفید بود. دیسقوریدس گوید: ورق