اینجانبلغتنامه دهخدااینجانب . [ جا ن ِ ] (ق مرکب ، ضمیر مرکب ) (مرکب از: این + جانب ) این طرف . این سو. (فرهنگ فارسی معین ). این کنار و این طرف . (ناظم الاطباء) || ضمیر شخص متکلم یا نویسنده از خود بدین کلمه تعبیر آورد. (فرهنگ فارسی معین ).
کمینهفرهنگ مترادف و متضاد۱. حداقل، دستکم ۲. کمتر ۳. اینبنده، اینجانب، بنده، حقیر، رهی ≠ بیشینه، حداکثر، مهینه
چاکرفرهنگ مترادف و متضاد۱. بنده، خادم، خدمتکار، خدمتگزار، غلام، گماشته، مستخدم، نوکر ≠ ارباب، آقا ۲. بنده، اینجانب، ارادتمند، مخلص
بندهفرهنگ فارسی معین(بَ دِ) [ په . ] ( اِ.) 1 - مخلوق خداوند. 2 - برده . 3 - نوکر، غلام . 4 - مطیع ، فرمانبردار. 5 - من ، اینجانب .
حقیرفرهنگ مترادف و متضاد۱. پست، دون، ذلیل، رذل، فرومایه، ۲. بیقدر، خوار، خوارمایه ۳. اندک، خرد، خفیف، کوچک ۴. ناقابل، ناکس ۵. کمهمت ۶. بنده، اینجانب، من ۷. کمارزش