بابزنفرهنگ فارسی عمیدسیخ آهنی یا چوبی که گوشت را به آن بکشند و روی آتش کباب کنند؛ سیخ کباب: ◻︎ تا سحر هر شب چنان چون میتپم / جوزۀ زنده تپد بر بابزن (آغاجی: شاعران بیدیوان: ۱۹۵).
بابزنلغتنامه دهخدابابزن . [ زَ ] (اِ) آهنی بود دراز که مرغ بدان بریان کنند و گوشت نیز و غیر اینها. (لغت فرس چ اقبال ص 385). تشت آهنین بود که گوشت برو بریان کنند. (لغت فرس چ هرن ص 105). سیخ کباب را گویند مطلقاً، خواه آهنی باشد،
بابیزنلغتنامه دهخدابابیزن . [ زَ ] (اِ) بمعنی بابیزان است که ضامن و کفیل باشد. (برهان ) (شعوری ) (مجمعالفرس ). بابزن و سیخ کباب . (ناظم الاطباء). رجوع به بابیزان شود.
بابیزانلغتنامه دهخدابابیزان . (اِ) بابیزَن . کفیل و ضامن و میانجی ، را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). میانجی ، و آنرا بابیذان نیز گویند. بتازیش ضمان [ظ: ضامن ] خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ) (شعوری ج 1 ص 179). || مخفف بادبز
باباجانلغتنامه دهخداباباجان . (اِخ ) (امیر...) یکی از سه تن سردار بدیعالزمان میرزا که در سال 911 هَ . ق . بر دست قوای محمدخان شیبانی کشته شد: در اوایل سنه ٔ احدی عشر و تسعمائه که سلطان بدیعالزمان میرزا در ولایت قندهار تشریف داشت در ممالک بلخ و توابع حاکمی صاحب و
منضاجلغتنامه دهخدامنضاج . [ م ِ ] (ع اِ) بابزن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بابزن و سیخ کباب . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
لشفریتلغتنامه دهخدالشفریت . [ ل ِ ش ِ ] (فرانسوی ،اِ) ظرفی از ظروف آشپزخانه که زیر بابزن گذارده شود برای گرفتن چربی گوشت .
مفأدلغتنامه دهخدامفأد. [ م ِ ءَ ] (ع اِ) بابزن .مِفاءَدَة. (مهذب الاسماء). بابزن . مفآد. مفأدة. ج ،مفائد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تنورشور. (مهذب الاسماء).آتشکاو. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). چوبی که بدان تنور را به هم زنند. (از اقرب الموار
بابیزنلغتنامه دهخدابابیزن . [ زَ ] (اِ) بمعنی بابیزان است که ضامن و کفیل باشد. (برهان ) (شعوری ) (مجمعالفرس ). بابزن و سیخ کباب . (ناظم الاطباء). رجوع به بابیزان شود.