باج بگیرفرهنگ فارسی معین(بِ) (ص مر.) باج گیر، کسی که به سبب زور و نفوذ خود از دکان دارها و غیره وجوهی اخذ کند.
ساحل قلوهسنگیcobble beach, shingle beachواژههای مصوب فرهنگستانساحلی باریک که از ریگ و قلوهسنگ و سایر شنهای ساحلی تشکیل شده است و معمولاً به هر دو طرف خشکی و دریا شیب دارد
نهشتهافزایی ساحلbeach replenishment, beach nourishmentواژههای مصوب فرهنگستاناضافه شدن رسوبات ساحلی به منطقهای که مصالح خود را از دست داده است
ساحل 1beachواژههای مصوب فرهنگستانمنطقهای بین ناحیۀ شکست موج و ناحیهای که رسوبات سست ساحلی وجود دارد
غرقهساحلdrowned beachواژههای مصوب فرهنگستانساحلی که به علت افزایش سطح آب دریا یا نشست ساحل، در زیر آب فرورفته باشد
کلبۀ ساحلیbeach chaletواژههای مصوب فرهنگستانخانۀ کوچکی از چوب، شبیه به کلبههای کوهستانی، در کنار یا نزدیکی ساحل برای گذراندن تعطیلات
باجلغتنامه دهخداباج . (اِ) باژ که باج و باز و واج و واژ هم گفته میشود، از ریشه ٔ اوستائی وچ است که در سانسکریت واچ و در پهلوی واج یا واجک آمده است . همین ریشه در لاتینی وکس و در فرانسه ووا و در انگلیسی وُیس شده . باژ به معنی کلمه و سخن و گفتار میباشد. از همین ریشه است کلمات آواز، آوازه ، آوا
باجلغتنامه دهخداباج . (اِ) معرب «با» و «وا» در سکبا و آش با. ج ،باجات . رجوع به «با» و «وا» در همین لغت نامه شود.
باجلغتنامه دهخداباج . (اِخ ) رب النوع جهت ، بین مغرب و شمال . (تحقیق ماللهند چ لیپزیک ص 233 و 262). و رب «سوات » از منازل قمر.
باجلغتنامه دهخداباج . (اِخ ) موضعی است به انبار. احمدبن یحیی بن جابر گوید بر علی بن ابیطالب علیه السلام در انبار گذشتم ، پس مردم ده با هدایا به استقبال وی آمدند، حضرت فرمود هدایا را گرد آورید و باجی واحد سازید. چنان کردند و آن موضع بدین خوانده شد. (از معجم البلدان ).
دباجلغتنامه دهخدادباج . [ دَب ْ با ] (ع ص ) دیبافروش . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (دهار) (مهذب الاسماء). || دیباباف . (مهذب الاسماء). ج ، دباجون .
دباجلغتنامه دهخدادباج . [ دَب ْ با ] (اِخ ) (امیر...) از معظم ترین حکام و امرای اسحاق وند گیلان از معاصران غازان خان است . کتاب درةالتاج لعزةالدّباج تألیف قطب الدین شیرازی بنام اوست . (تاریخ مغول اقبال ص 507). و رجوع به حبیب السیر چ کتابخانه ٔ خیام ج <span c
دوباجلغتنامه دهخدادوباج . [ دُ ] (اِخ ) دهی از بخش خمام شهرستان رشت . با 246 تن سکنه . آب آن از نهر رشمک از سفیدرود تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
دوباجلغتنامه دهخدادوباج . [ دُ ] (اِخ ) دهی از بخش لشت نشاء شهرستان رشت . با 140 تن سکنه . آب آن از استخر و نورود از سفیدرود تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
دوغباجلغتنامه دهخدادوغباج . (اِ مرکب ) دوغبا. آش دوغ . دوغوا. (یادداشت مؤلف ). رجوع به دوغبا و دزی ج 1 ص 476 شود.