باختهفرهنگ فارسی عمید۱. شکستخورده در قمار.۲. مغلوب در بازی.۳. (صفت مفعولی) از دست داده شده؛ ازدسترفته.۴. بازنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): پاکباخته، مالباخته.
باختهلغتنامه دهخداباخته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) اسم مفعول از باختن است : هزار کوفته ٔ دهر گشت ازو بمرادهزار باخته ٔ چرخ گشت ازو بمرام . فرخی .- امثال :
باختهفرهنگ فارسی معین(تِ) (ص مف .) 1 - مغلوب در بازی . 2 - شکست خورده در جنگ . 3 - آن چه در قمار ببازند. ؛ پاک ~ کسی که همة دار و ندار خود را باخته و دارایی خود را از دست داده باشد.
دل باختهلغتنامه دهخدادل باخته . [ دِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) عاشق صادق . (آنندراج ). شیدا. شیفته . || ترسو و هراسناک و جبان . رجوع به دل باختن شود.
حواس باختهلغتنامه دهخداحواس باخته . [ ح َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) بی حس و از خود بی خبر و عاری از مشعر. (ناظم الاطباء).
رنگ باختهلغتنامه دهخدارنگ باخته . [ رَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) آنکه یا آنچه رنگش را باخته باشد. کسی که رنگ چهره اش از ترس یا خشم یا بیماری پریده و بیرنگ شده باشد. رنگ پریده . رجوع به رنگ باختن و رنگ پریدن و رنگ پریده شود.
دل باختهلغتنامه دهخدادل باخته . [ دِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) عاشق صادق . (آنندراج ). شیدا. شیفته . || ترسو و هراسناک و جبان . رجوع به دل باختن شود.
حواس باختهلغتنامه دهخداحواس باخته . [ ح َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) بی حس و از خود بی خبر و عاری از مشعر. (ناظم الاطباء).
رنگ باختهلغتنامه دهخدارنگ باخته . [ رَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) آنکه یا آنچه رنگش را باخته باشد. کسی که رنگ چهره اش از ترس یا خشم یا بیماری پریده و بیرنگ شده باشد. رنگ پریده . رجوع به رنگ باختن و رنگ پریدن و رنگ پریده شود.
رنگ باختهفرهنگ فارسی عمید۱. ویژگی کسی که رنگ چهرهاش از ترس، بیماری، یا علت دیگر پریده باشد.۲. پریدهرنگ؛ کمرنگشده؛ کهنه.
دل باختگیلغتنامه دهخدادل باختگی . [ دِ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) حالت و کیفیت دل باخته . رجوع به دل باخته و دل باختن شود.
درباختهلغتنامه دهخدادرباخته . [ دَ ت َ/ ت ِ ] (ن مف مرکب ) باخته . از دست داده : گویند رفیقانم در عشق چه سرداری گویم که سری دارم درباخته در پایی . سعدی .رجوع به درباختن شود.
دل باختهلغتنامه دهخدادل باخته . [ دِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) عاشق صادق . (آنندراج ). شیدا. شیفته . || ترسو و هراسناک و جبان . رجوع به دل باختن شود.
حواس باختهلغتنامه دهخداحواس باخته . [ ح َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) بی حس و از خود بی خبر و عاری از مشعر. (ناظم الاطباء).
رنگ باختهلغتنامه دهخدارنگ باخته . [ رَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) آنکه یا آنچه رنگش را باخته باشد. کسی که رنگ چهره اش از ترس یا خشم یا بیماری پریده و بیرنگ شده باشد. رنگ پریده . رجوع به رنگ باختن و رنگ پریدن و رنگ پریده شود.