باخهفرهنگ فارسی عمید= لاکپشت: ◻︎ چون باخهای به همت زادی ز بیضهٴ دین / دان خصم جان هوا را چون ماهیان هوا را (امیرخسرو: مجمعالفرس: باخه).
باخهلغتنامه دهخداباخه . [ خ َ / خ ِ ](اِ) کاسه پشت را گویند. (برهان ). کاسه پشت و لاک پشت را گویند که آنرا سنگ پشت میخوانند. (آنندراج ) (انجمن آرا). جانور آبی است که بهندی کچهوه گویند و این لفظ ترکی است . (غیاث ). جانوریست آبی در غایت شهرت که آنرا سنگ پشت و ک
باخعلغتنامه دهخداباخع. [ خ ِ ] (ع ص ) اسم فاعل از بخع. مبالغت کننده در امری . کشنده و مبالغه کننده در کشتن ، قوله تعالی : فلعلک باخع نفسک ، و اقرارکننده . (آنندراج ). بخع بالشاة؛ مبالغه کرددر ذبح آن تا از حد ذبح درگذشت و به رگ نخاع رسید، هذا اصله ، ثم استعمل فی کل مبال
باخه زنلغتنامه دهخداباخه زن . [ خ َ / خ ِ زَ ] (نف مرکب ) باخیزان . هر دوبمعنی درست کننده ٔ دیوار و بنا و خانه . باخسه هم گویند و کسی را که سنگ را بردیف روی دیوار چیند باخه زن گویند. (شعوری ج 1 ورق 179
باخیلغتنامه دهخداباخی . (اِخ ) دهی از دهستان بخش گیلان غرب شهرستان اسلام آباد غرب در 3هزارگزی شمال باختری گیلان ، کنار شوسه ٔ گیلان بقصرشیرین . دشت ، گرمسیر، مالاریائی . دارای 125 تن سکنه و آب آن از رودخانه ٔ گیلان . محصول آن
باخه زنلغتنامه دهخداباخه زن . [ خ َ / خ ِ زَ ] (نف مرکب ) باخیزان . هر دوبمعنی درست کننده ٔ دیوار و بنا و خانه . باخسه هم گویند و کسی را که سنگ را بردیف روی دیوار چیند باخه زن گویند. (شعوری ج 1 ورق 179
کجوللغتنامه دهخداکجول . [ ] (اِ) اسم هندی سلحفاة است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). سنگپشت . سولاخپا. کشف . باخه .
باخرهلغتنامه دهخداباخره . [ ] (اِ) چینه . لاد. رهص . (دهار). در نسخه ٔ خطی دهار چنین است . محتمل است باخزه باشد. رجوع به باخه زن و باخسه شود.
باخه زنلغتنامه دهخداباخه زن . [ خ َ / خ ِ زَ ] (نف مرکب ) باخیزان . هر دوبمعنی درست کننده ٔ دیوار و بنا و خانه . باخسه هم گویند و کسی را که سنگ را بردیف روی دیوار چیند باخه زن گویند. (شعوری ج 1 ورق 179