بادآورلغتنامه دهخدابادآور. [ وَ ] (اِخ ) مخفف و مرخم بادآورد، گنج خسروپرویز : دگرگنج کش نام بادآور است فراوان درو زیور و گوهر است . فردوسی (ازآنندراج ).دگر گنج بادآورش خواندندشمارش بکردند ودرماندند.فردوسی .<
بادآورلغتنامه دهخدابادآور. [ وَ ] (ن مف مرکب ) مخفف و مرخم بادآورد.کنایه از چیزی باشد که مفت و بی تعب بدست آید. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). رجوع به بادآوردشود. مالی که بدست آید. آنچه را باد با خود آورد. (شعوری ) (فرهنگ لغات شاهنامه ). رجوع به بادآورد شود. || قلم . این معنی در هیچیک از فرهن
گنج بادآورلغتنامه دهخداگنج بادآور. [ گ َ ج ِ وَ ] (اِخ ) گنج باد. گنج بادآورد. رجوع به گنج بادآورد شود.
بیداورلغتنامه دهخدابیداور. [ وَ ] (ص مرکب ) (از: بی + داور) بدون قاضی و دادرس : چاره ٔ ما ساز که بیداوریم گر تو برانی به که روی آوریم ؟ نظامی .و رجوع به داور شود.
بادورلغتنامه دهخدابادور. [ بادْ وَ ](اِخ ) دهی است از دهستان بوانات بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده . در 31هزارگزی جنوب خاور سوریان کنار راه فرعی بوانات به قنقری در دامنه واقعست . هوایش سرد و دارای 98 تن سکنه میباشد. آبش از
بادورلغتنامه دهخدابادور. (اِخ ) قریه ای بمازندران . رجوع به حبیب السیر چ قدیم طهران ج 3 جزو 2 ص 116 شود.
بادآوردفرهنگ فارسی عمیدگیاهی خودرو با ساقههای راست و خاردار و گلهای بنفش که برگ آن مصرف دارویی دارد؛ کنگر سفید؛ خاراسپید؛ خارسپید؛ سپیدخار؛ اقتنالوقی؛ شوکةالبیضا: ◻︎ گر به گرد گنج بادآورد گردم فیالمثل / آن ز بختم خار «بادآورد» گردد درزمان (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۴۵).
بادآوردلغتنامه دهخدابادآورد. [ وَ ] (اِخ ) نام موضعی است نزدیک بشهر واسط. (آنندراج ) (انجمن آرا). نام موضعی است نزدیک واسط لیکن اصح آنست که بادرایه موضعی است حوالی بغداد. (رشیدی ) (جهانگیری ). رجوع به بادرایه و بادرایا شود.
بادآوردلغتنامه دهخدابادآورد. [ وَ ] (اِ مرکب ) بمعنی بادآورد است که بوته ٔ خار شوکةالبیضاء باشد. (برهان ). نام بوته ٔ خاریست سفید و دراز بقدر یک ذرع در نهایت خفت و سبکی که بیشتر در زمین ریگ بوم و دامن کوهها روییده و خارش انبوه شود و گل آن بنفش و سرخ و سفید هم میباشد و تخمش بخسک میماند و بعربی شو
بادآوردلغتنامه دهخدابادآورد. [ وَ ] (اِ مرکب ) نام نوائی است از موسیقی . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (سروری ) (فرهنگ نظام ). رجوع به بادآور شود.
اسفیدخارلغتنامه دهخدااسفیدخار. [ اِ ] (اِ مرکب ) بادآور. بادآورد. اسپیدخار. شوکةالبیضاء. رجوع به بادآور شود.
اقتنالوقیلغتنامه دهخدااقتنالوقی . [ اَ ت ِ ] (معرب ، اِ)شوکةالبیضا و آنرا بفارسی بادآور گویند و آن بوته ٔ خاری باشد سفید. (برهان ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
باد دارفرهنگ فارسی عمید۱. پرباد؛ دارای باد: لاستیک باددار.۲. بادآور؛ نفخآور.۳. دارای ورم؛ آماسکرده.۴. [مجاز] شخص متکبر و خودپسند.
بادآوردفرهنگ فارسی عمیدگیاهی خودرو با ساقههای راست و خاردار و گلهای بنفش که برگ آن مصرف دارویی دارد؛ کنگر سفید؛ خاراسپید؛ خارسپید؛ سپیدخار؛ اقتنالوقی؛ شوکةالبیضا: ◻︎ گر به گرد گنج بادآورد گردم فیالمثل / آن ز بختم خار «بادآورد» گردد درزمان (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۴۵).
بادآوردلغتنامه دهخدابادآورد. [ وَ ] (اِخ ) نام موضعی است نزدیک بشهر واسط. (آنندراج ) (انجمن آرا). نام موضعی است نزدیک واسط لیکن اصح آنست که بادرایه موضعی است حوالی بغداد. (رشیدی ) (جهانگیری ). رجوع به بادرایه و بادرایا شود.
بادآوردلغتنامه دهخدابادآورد. [ وَ ] (اِ مرکب ) بمعنی بادآورد است که بوته ٔ خار شوکةالبیضاء باشد. (برهان ). نام بوته ٔ خاریست سفید و دراز بقدر یک ذرع در نهایت خفت و سبکی که بیشتر در زمین ریگ بوم و دامن کوهها روییده و خارش انبوه شود و گل آن بنفش و سرخ و سفید هم میباشد و تخمش بخسک میماند و بعربی شو
بادآوردلغتنامه دهخدابادآورد. [ وَ ] (اِ مرکب ) نام نوائی است از موسیقی . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (سروری ) (فرهنگ نظام ). رجوع به بادآور شود.
گنج بادآورلغتنامه دهخداگنج بادآور. [ گ َ ج ِ وَ ] (اِخ ) گنج باد. گنج بادآورد. رجوع به گنج بادآورد شود.