بادام سوختهلغتنامه دهخدابادام سوخته . [ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) قسمی شیرینی و آن مغز بادام آلوده به نبات سوخته باشد.
بادامفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) میوهای کوچک، کشیده، و تقریباً بیضیشکل با دو نوع تلخ و شیرین که روغن آن مصرف دارویی دارد.۲. گیاه درختی این میوه با برگهای باریک و گلهای صورتی.۳. [قدیمی، مجاز] چشم معشوق.⟨ بادام کوهی: (زیستشناسی) = ارژن
باداملغتنامه دهخدابادام . (اِ) ترجمه ٔ گوز باشد. (آنندراج ). لَوز. (منتهی الارب ) (دهار). ابوالمثنی . نوع بادام «آمیگ دالوس » که میان بَرِ آنها خوراکی نیست ولی مغز هسته ٔ آنها که درشت میشود گاهی تلخ و در بعضی از جنس ها شیرین است . نوع خودروی آن را که هسته های کوچک دارد اَرْژَن مینامند. (از گیا
باذاملغتنامه دهخداباذام . (اِخ ) باذان . ابوصالح ، مولای ام هانی که مفسرو محدث بود و حکم بضعف وی کرده اند. و آن غیرمنصرف است از جهت عجمه و علم و معرب از بادام فارسی است . (منتهی الارب ). و صاحب تاج العروس آرد از مولای خود ام هانی و علی روایت کرده است و سدی و ثوری و عمربن محمد از وی روایت دارند
باذاملغتنامه دهخداباذام . (اِخ ) باذان . ابومهران ، پس از گذشت بیست سال از سلطنت خسروپرویز پسر هرمز پسر انوشیروان فرمانروای یمن از جانب شاه ایران بود. و ظاهراً همین است که در سال دهم هجرت اسلام آورده است . (امتاع الاسماع ج 1 ص 12</sp
قهوهایفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی خرمایی، برنزه، بلوطی، شاهبلوطی، فندقی، قهوهای روشن، بژ، گندمگون، سبزه، آجری، باروتی، اُخرایی، تلخ رنگ قهوهای و چیز قهوهایرنگ: گل اخری، بادام سوخته، کارامل
بادامفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) میوهای کوچک، کشیده، و تقریباً بیضیشکل با دو نوع تلخ و شیرین که روغن آن مصرف دارویی دارد.۲. گیاه درختی این میوه با برگهای باریک و گلهای صورتی.۳. [قدیمی، مجاز] چشم معشوق.⟨ بادام کوهی: (زیستشناسی) = ارژن
باداملغتنامه دهخدابادام . (اِ) ترجمه ٔ گوز باشد. (آنندراج ). لَوز. (منتهی الارب ) (دهار). ابوالمثنی . نوع بادام «آمیگ دالوس » که میان بَرِ آنها خوراکی نیست ولی مغز هسته ٔ آنها که درشت میشود گاهی تلخ و در بعضی از جنس ها شیرین است . نوع خودروی آن را که هسته های کوچک دارد اَرْژَن مینامند. (از گیا
باداملغتنامه دهخدابادام . (اِخ ) (آب ...) آبی است بنزدیکی محال قبی میتن ، نزدیک شهر کَش ترکستان و در کنار آن مابین قوای امیرتیمور و دشمنان جنگی درگرفته و غلبه باامیرتیمور بوده است : بیکبار مردان میدان پیکار تیغ و خنجر در یکدیگر بسته ابواب کشش و کوشش برگشادند و کنار آب بادام را از خون نوش لبان
باداملغتنامه دهخدابادام . (اِخ ) ابن عبداﷲ. نام مأموری که بفرمان هارون الرشید، یحیی برمکی را قید و بند کرد. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 240).
باداملغتنامه دهخدابادام . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان مسکون بخش جبال بارز شهرستان جیرفت واقع در 24هزارگزی جنوب خاوری مسکون و 14هزارگزی خاور شوسه ٔ بم و سبزواران . دارای 50تن سکنه میباشد. (از
درباداملغتنامه دهخدادربادام . [ دُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اوغاز، بخش باجگیران شهرستان قوچان ، واقع در 26هزارگزی جنوب خاوری باجگیران و سر راه عمومی شوسه ٔ قوچان به دره گز. آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir=
دره باداملغتنامه دهخدادره بادام . [ دَرْ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جلالوند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان . واقع در 55هزارگزی جنوب کرمانشاهان و 4هزارگزی چنار، با 300 تن سکنه . آب آن از زه آب رود
دره باداملغتنامه دهخدادره بادام . [ دَرْ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان موگوئی بخش آخوره شهرستان فریدن ، واقع در 50هزارگزی باختر آخوره ، با 132 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="h
دره باداملغتنامه دهخدادره بادام . [ دَرْ رَ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه شاه آباد به مهران میان همه کوشتی و تنگ ژومرک ، در 20هزارگزی شاه آباد. (یادادشت مرحوم دهخدا).
دم باداملغتنامه دهخدادم بادام . [ دُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کنگاور بخش کنگاور شهرستان کرمانشاه . آب از سراب فش .سکنه ٔ آن 194 تن . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).