بادسینلغتنامه دهخدابادسین . (ص مرکب ، اِ مرکب ) زن شیرده . (ناظم الاطباء). زن مُرْضِعه . (شعوری ج 1 ورق 180) (دمزن ).
باداشنلغتنامه دهخداباداشن . [ ش َ ] (اِ) جزای نیکیست ضد بادافراه که جزای بدیست . ناصرخسرو گوید : آن کن از طاعت و نیکی که نداری شرم چون به بینیش در آن معدن باداشن .و جمال الدین عبدالرزاق نیز فرماید : وگر به لذت مشغول احتلامست آن <br
بادسنگaeolianite/ eolianiteواژههای مصوب فرهنگستانسنگ رسوبی متراکمی که از کانیهای آواری نهشتهشده با باد تشکیل شده است
بادوسپانلغتنامه دهخدابادوسپان . (اِخ ) بادوسبان . پادوسپان . پادوسبان . رجوع به التدوین فی احوال جبال شروین ص 103، 147، 268، 286 شود.
بادآشیانلغتنامه دهخدابادآشیان . (اِخ ) دهی است از دهستان زمج بخش ششتمد شهرستان سبزوار واقع در 20هزارگزی باختر ششتمد و 5هزارگزی شمال خاوری استاج . منطقه ای است کوهستانی و سردسیر دارای 511 تن سکنه