بارانکفرهنگ فارسی عمیددرختی خاردار با گلهای سرخ و سفید و میوۀ کوچکِ سرخ و تلخمزه که در جنگلهای شمال ایران میروید.
بارانکلغتنامه دهخدابارانک . [ ن َ ] (اِ) گونه ای از غُبیرا و پِسْتَنَک است و آنرا در نور و گرگان بارانک ، در طوالش می اَنْز، در کوهپایه ٔ گیلان (زمک ) راج اربو، در کلارستاق اَلَم دَلی ، در کجور اَلَنْدَری ، در رامسر گارِن و در خلخال مله ، مُلَج میخوانند. این درخت در همه ٔ جنگلهای دریای خزر، طوا
بارانکفرهنگ نامها(تلفظ: bārānak) (در گیاهی) گیاهی درختی و جنگلی از خانوادهی گل سرخ ؛ (در قدیم) بارانی که قطرههای آن کوچک است و به آرامی فرو میبارد.
بارونقلغتنامه دهخدابارونق . [ رُ ن َ ] (اِ مرکب ) بازار گرم . دارای رونق . روا. رواج . رونق دار. دررودار. رجوع به «با» شود.
بارونقلغتنامه دهخدابارونق . [ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نیاسر بخش قمصر شهرستان کاشان که در 48 هزارگزی شمال خاوری کاشان و 12 هزارگزی راوند قرار دارد. سرزمینی است کوهستانی سردسیر با 75 تن سک
بریانکلغتنامه دهخدابریانک . [ ب ِ ن َ ] (اِخ ) (قنات ...) از قنوات شهر تهران ، مقدار آب پنج سنگ ، مسافت مادر چاه در شهر نیم فرسنگ . در شهر نو مصرف میشود. (یادداشت دهخدا).
بریانکلغتنامه دهخدابریانک . [ ب ِ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرودشت بخش زرقان شهرستان شیراز. سکنه ٔ آن 115 تن . آب آن از قنات و محصول آن غلات و چغندر است . (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 7).
بریانکلغتنامه دهخدابریانک . [ ب ِ ن َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان غار بخش ری شهرستان تهران . سکنه ٔ آن 100 تن . آب آن از قنات و محصول آن غلات وصیفی و انگور است . (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 1).
می ینزلغتنامه دهخدامی ینز. [ ی َن ْ ] (اِ) می انز. بارانک و آن نوعی درخت است . (یادداشت مؤلف ). رجوع به بارانک شود.