بارانیفرهنگ فارسی عمید۱. مربوط به باران: روز بارانی.۲. [مجاز] دارای اشک: چشم بارانی.۳. دارای باران.۴. (اسم) لباسی که آب در آن نفوذ نمیکند و هنگام باریدن برف و باران بر تن میکنند.
بارانیلغتنامه دهخدابارانی . (اِخ ) ابونصر اسماعیل بن حمّاد الجوهری . صاحب کتاب الصحاح در لغت . منسوب به باران قصبه ای نزدیک مرو. (معجم البلدان ).
بارانیلغتنامه دهخدابارانی . (اِخ ) اسحاق بن ابراهیم . صاحب دیوان الادب اللغویان . دائی ابونصر اسماعیل بن حماد الجوهری ، منسوب به باران قصبه ای نزدیک مرو. (معجم البلدان ).
بارانیلغتنامه دهخدابارانی . (اِخ ) حاتم بن محمدبن حاتم ، منسوب به باران مرو. محدث بوده و از عمربن سرسیل (کذا) و اسحاق بن منصور و عقبةبن عبداﷲ سماع کرد. نام وی را ابودرعه ٔ مسیحی در تاریخ مرو بدینسان آورده است . (از انساب سمعانی ). رجوع به معجم البلدان شود.
بارانیلغتنامه دهخدابارانی . (اِ) نام کلاهی است که در روزهای باران بر سر گذارند. (برهان ) (ناظم الاطباء). کلاهی است هنگام باران پوشندش تا بآب باران جامه ها تر نشوند. و آن طریقه چهری (کذا) میباشد، خواجه فرماید : چرا باید که وامانی بملبوسی و مأکولی اگر مرد رهی بگذر
چتر بارانیلغتنامه دهخداچتر بارانی . [ چ َ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) چتر مخصوص محافظت از باران . چتری که برای محافظت از ریزش باران بکار برند، و بیشتر به رنگ سیاه است . چتر سیاه رنگی بزرگتر از چتر آفتابی .
چشمه بارانیلغتنامه دهخداچشمه بارانی . [ چ َ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوهدشت بخش طرهان شهرستان خرم آباد که در 13 هزارگزی جنوب کوهدشت و 13 هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ خرم آباد به کوهدشت واقع است . کوهستانی است و <span class="hl" dir
خشن بارانیلغتنامه دهخداخشن بارانی . [ خ َ ش َ ] (اِ مرکب ) جبه ای که درباران می پوشند. (ناظم الاطباء). || کلاهی که از گلیم و گیاه و نمد و جز آن که در هنگام باران شبانان و غیر آن بر سردارند. (آنندراج ). || پارچه ٔ کلفتی که شبانان پوشند. (از ناظم الاطباء). || کنایه از فلک . (از آنندراج ) (ناظم الاطبا
مرغ بارانیلغتنامه دهخدامرغ بارانی . [ م ُ غ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پرنده ای است از راسته ٔ پابلندان دارای جثه ای متوسط و گردن و منقاری کوتاه و سری قوی بالهایش نوک تیزو پاهایش به سه انگشت منتهی می شوند زمینه ٔ پرهایش خاکستری است و در زیر گردن و گونه و برخی نقاط بالها دارای قسمتهای سیاهرنگ است و
بارانی عجملغتنامه دهخدابارانی عجم . [ ع َ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش نقده ٔ شهرستان ارومیه که در 12500 گزی شمال خاوری نقده و یک هزارگزی باختر شوسه ٔ ارومیه بمحمدیار در دره واقع است . هوایش معتدل و دارای 175 تن سکنه م
بارانیالغتنامه دهخدابارانیا. (اِخ ) نام ایالتی است در مجارستان که مابین دو نهر دراوه و دانوب واقع گشته است . طولش 88 و عرضش 66 هزارگز میباشد. و مرکزش قصبه ٔ فنف کیرْش (یعنی پنج کلیسا) میباشد. (از قاموس الاعلام ترکی ج <span class
بارانیدنلغتنامه دهخدابارانیدن . [ دَ] (مص مرکب ) باراندن . اِمطار. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). فروریختن باران و چون باران . (منتهی الارب ).ریختن و ریزانیدن باران . بارانیدن باران . (ترجمان القرآن ). سبب باریدن شدن . (ناظم الاطباء) : ز ابر تیره بارانی بهر جائی همی لو
چتر بارانیلغتنامه دهخداچتر بارانی . [ چ َ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) چتر مخصوص محافظت از باران . چتری که برای محافظت از ریزش باران بکار برند، و بیشتر به رنگ سیاه است . چتر سیاه رنگی بزرگتر از چتر آفتابی .
چشمه بارانیلغتنامه دهخداچشمه بارانی . [ چ َ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوهدشت بخش طرهان شهرستان خرم آباد که در 13 هزارگزی جنوب کوهدشت و 13 هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ خرم آباد به کوهدشت واقع است . کوهستانی است و <span class="hl" dir
خشن بارانیلغتنامه دهخداخشن بارانی . [ خ َ ش َ ] (اِ مرکب ) جبه ای که درباران می پوشند. (ناظم الاطباء). || کلاهی که از گلیم و گیاه و نمد و جز آن که در هنگام باران شبانان و غیر آن بر سردارند. (آنندراج ). || پارچه ٔ کلفتی که شبانان پوشند. (از ناظم الاطباء). || کنایه از فلک . (از آنندراج ) (ناظم الاطبا
بارانی عجملغتنامه دهخدابارانی عجم . [ ع َ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش نقده ٔ شهرستان ارومیه که در 12500 گزی شمال خاوری نقده و یک هزارگزی باختر شوسه ٔ ارومیه بمحمدیار در دره واقع است . هوایش معتدل و دارای 175 تن سکنه م
بارانی کردلغتنامه دهخدابارانی کرد. [ ک ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش سلدوز شهرستان ارومیه که در 13500 گزی شمال خاوری نقده در مسیر شوسه ٔ محمدیار به ارومیه در دره واقع است . هوایش معتدل و دارای 209 تن سکنه از نژاد کرد میبا
بارانیالغتنامه دهخدابارانیا. (اِخ ) نام ایالتی است در مجارستان که مابین دو نهر دراوه و دانوب واقع گشته است . طولش 88 و عرضش 66 هزارگز میباشد. و مرکزش قصبه ٔ فنف کیرْش (یعنی پنج کلیسا) میباشد. (از قاموس الاعلام ترکی ج <span class
بارانیدنلغتنامه دهخدابارانیدن . [ دَ] (مص مرکب ) باراندن . اِمطار. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). فروریختن باران و چون باران . (منتهی الارب ).ریختن و ریزانیدن باران . بارانیدن باران . (ترجمان القرآن ). سبب باریدن شدن . (ناظم الاطباء) : ز ابر تیره بارانی بهر جائی همی لو
چتر بارانیلغتنامه دهخداچتر بارانی . [ چ َ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) چتر مخصوص محافظت از باران . چتری که برای محافظت از ریزش باران بکار برند، و بیشتر به رنگ سیاه است . چتر سیاه رنگی بزرگتر از چتر آفتابی .
چراغبارانیلغتنامه دهخداچراغبارانی . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) در تداول عوام ، چراغانی . چراغونی . چراغبارونی . رجوع به چراغان و چراغانی شود.
چشمه بارانیلغتنامه دهخداچشمه بارانی . [ چ َ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوهدشت بخش طرهان شهرستان خرم آباد که در 13 هزارگزی جنوب کوهدشت و 13 هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ خرم آباد به کوهدشت واقع است . کوهستانی است و <span class="hl" dir
خشن بارانیلغتنامه دهخداخشن بارانی . [ خ َ ش َ ] (اِ مرکب ) جبه ای که درباران می پوشند. (ناظم الاطباء). || کلاهی که از گلیم و گیاه و نمد و جز آن که در هنگام باران شبانان و غیر آن بر سردارند. (آنندراج ). || پارچه ٔ کلفتی که شبانان پوشند. (از ناظم الاطباء). || کنایه از فلک . (از آنندراج ) (ناظم الاطبا
مرغ بارانیلغتنامه دهخدامرغ بارانی . [ م ُ غ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پرنده ای است از راسته ٔ پابلندان دارای جثه ای متوسط و گردن و منقاری کوتاه و سری قوی بالهایش نوک تیزو پاهایش به سه انگشت منتهی می شوند زمینه ٔ پرهایش خاکستری است و در زیر گردن و گونه و برخی نقاط بالها دارای قسمتهای سیاهرنگ است و