باربر

bārbar

معنی

کسی که بار بر پشت خود حمل می‌کند؛ حمال.

مترادف

۱. بارکش، باری
۲. حمال

جست‌وجوی دقیق

باربر

باربر. [ب َ ] (نف مرکب ) حمال و فعله و مزدور. (ناظم الاطباء). بارکش . آنکه بار برد. حامل . باربردار : خری دید پوینده و باربرتوانا و زورآور و کارگر. سعدی (بوستان ).و باتفاق خر باربر به که شیر مردم در. (گلستان ).

باربر

دیکشنری فارسی به عربی

حمال , مساند

باربر

دیکشنری فارسی به انگلیسی

dolly, porter, trucker

باربر

فرهنگ فارسی معین

(بَ) (ص فا. اِمر.) باربرنده ، حمال .

جست‌وجوی هم‌آوا

برگشت باربَر

backhaul 1

واژه‌های مصوب فرهنگستان

بازگشت وسیلۀ نقلیه به مبدأ پس از تحویل بار

دیوار باربَر

bearing wall

واژه‌های مصوب فرهنگستان

دیواری که توانایی تحمل بار را داشته باشد

باربر فرودگاه

دیکشنری فارسی به انگلیسی

skycap

باربر کشتی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

stevedore

باربر لنگرگاه

دیکشنری فارسی به انگلیسی

docker, longshoreman

جست‌وجوی مشابه

باربردار

فرهنگ فارسی عمید

= باربر

باربری

فرهنگ فارسی عمید

۱. کار و شغل باربر.۲. بار بردن؛ حمل‌ونقل.۳. بنگاهی که به حمل‌ونقل کالا و بار می‌پردازد.

باربرگیر

لغت‌نامه دهخدا

باربرگیر. [ ب َ ] (نف مرکب ) کسی که بار از بارکش فرونهد. بمجاز، کسی که رنجی از کسی برگیرد : خمخانه ٔ خرسرای خرپیرنه راه بری نه باربرگیر.سوزنی .

باربردار

لغت‌نامه دهخدا

باربردار. [ ب َ / ب ُ ] (نف مرکب ) باربر. (ناظم الاطباء). بارکش . بردارنده ٔ بار. حمال . رجوع به آنندراج ، شعوری و دِمزن شود. || حیوان بارکش . باربر : گاوان و خران باربرداربه زآدمیان مردم آزار. <p class="au