باردیچفرهنگ فارسی عمیدچوب درازی که تکهای پارچه بر سر آن میپیچند و نانوایان آن را با آب خیس میکنند و داخل تنور را پاک میکنند.
باردیچلغتنامه دهخداباردیچ . (اِ) قسمی از صوف پشمی تر کرده شده که بر چوبی پیچند و نان پزان تنور را صاف و پاک کنند و برای منع افروختگی آتشی بکار برند. (آنندراج ). چوب درازی که در سر آن پارچه ٔ مرطوبی پیچیده اند و خبازها با آن تنور نانوائی را پاک کرده و یا سرد می کنند. (ناظم الاطباء) (دِمزن ).
بیوردیلغتنامه دهخدابیوردی . [ وَ ] (ص نسبی ) منسوب است به ابیورد از شهرهای خراسان . (انساب سمعانی ). و رجوع به ابیوردی شود.
باردیلغتنامه دهخداباردی . (اِخ ) یا جان اوغلان باردی . فرزند شاهرخ بود که در صغر سن درگذشت . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 639 و جان اوغلان شود.
باریدگیلغتنامه دهخداباریدگی . [ دَ / دِ ] (اِ) باران . (ناظم الاطباء) (دِمزن ). || دریدگی . شکاف . (ناظم الاطباء). شکاف و بریدگی که بوسیله ٔ باران بوجود آمده باشد. (دِمزن ).