بارملغتنامه دهخدابارم . [ رَ ] (اِ) بیرم . یکی از اصناف مخل است . (مفاتیح العلوم خوارزمی ). و آن آلت درازی است آهنین و جز آن که بدان سنگ را حرکت دهند. اهرم .
بارملغتنامه دهخدابارم . [ رِ ] (فرانسوی ، اِ) کتاب محتوی محاسبات حل شده . و بمناسبت نام واضع آن بدین نام موسوم شده است . || ریز نمرات مخصوص آزمایش یک پرسش . برای بدست آوردن معدل نمرات یک آزمایش پرسش ها را به اجزایی چند تقسیم و برای هر جزء نمره ای تعیین میکنند، نمره ٔ مزبور را در اصطلاح بارم خ
بیرملغتنامه دهخدابیرم . [ ب َ / ب ِ رَ ] (اِ) نوعی از پارچه ٔ ریسمانی باشد شبیه به مثقالی عراق . لیکن از او باریکتر و نازکتر است . (برهان ). نوعی از پارچه ٔ ریسمانی باشد که شبیه بود بمثقال [بمثقالی ] و از او باریکتر و لطیف تر شود. (از رشیدی ) (از جهانگیری ) (
بارمالغتنامه دهخدابارما. [ رِم ْما ] (اِخ ) قریه ای است در جانب شرقی دجله ٔ موصل و سن بدان منسوب است و گویند: سن بارما. (معجم البلدان ). و رجوع به نزهةالقلوب چ 1331 بریل ج 3 ص 172 شود.
بارمالغتنامه دهخدابارما. [رِم ْ ما ] (اِخ ) کوهی است میان موصل و تکریت که مانند کمربندی زمین را در بر گرفته است . (از قاموس الاعلام ترکی ج 2). کوهی است میان تکریت و موصل و این همان کوهی است که بنام جبل حُمرَین نیز معروف است و می پندارند بر گرد گیتی محیط است .
معیارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شرایط و عَمَلِ شهود بارم، میزان، معیاراندازهگیری، اِشِل، مقیاس کوک قاعده
بالابلندفرهنگ فارسی عمیدبلندبالا؛ قدبلند؛ بلندقامت: ◻︎ ز دست کوته خود زیر بارم / که از بالابلندان شرمسارم (حافظ: ۶۵۲).
بارمالغتنامه دهخدابارما. [ رِم ْما ] (اِخ ) قریه ای است در جانب شرقی دجله ٔ موصل و سن بدان منسوب است و گویند: سن بارما. (معجم البلدان ). و رجوع به نزهةالقلوب چ 1331 بریل ج 3 ص 172 شود.
بارمالغتنامه دهخدابارما. [رِم ْ ما ] (اِخ ) کوهی است میان موصل و تکریت که مانند کمربندی زمین را در بر گرفته است . (از قاموس الاعلام ترکی ج 2). کوهی است میان تکریت و موصل و این همان کوهی است که بنام جبل حُمرَین نیز معروف است و می پندارند بر گرد گیتی محیط است .
مبارملغتنامه دهخدامبارم . [ م َ رِ ] (ع اِ) ج ِ مبرم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به مبرم شود.
ضبارملغتنامه دهخداضبارم . [ ض ُ رِ ] (ع ص ، اِ) شیر. شیر بیشه ٔ سخت خلقت . (منتهی الارب ). شیر قوی .(مهذب الاسماء). || مرد توانا و دلاور دشمن کش . (منتهی الارب ). مرد دلیر. (مهذب الاسماء). ضُبارمة، مثله فی الکل ، و قیل المیم زائدة. (منتهی الارب ).