باروالغتنامه دهخداباروا. [ رَ ] (ص مرکب ) سزاوار. درخور. مقابل ناروا : بر این بر جهاندار یزدان گواست که او را گوا خواستن بارواست . فردوسی .نعلین و ردای تو دام دین است نزدیک من آن فعل باروا نیست . ناصرخسرو.<
باروالغتنامه دهخداباروا. [ رَوْ وا ] (اِخ ) نام سریانی حلب است . (معجم البلدان ). رجوع به حلب و قاموس الاعلام ترکی ج 2 و مراصدالاطلاع شود.
پنیولغتنامه دهخداپنیو. [ پ ِ ی ُ ] (اِخ ) اتین گابریل . کتاب شناس فرانسوی .مولد، آرک آن بارّوا بسال 1765م . و وفات در 1849.
اذاسالغتنامه دهخدااذاسا. [ اَ ] (اِخ ) اِدِس . نام شهر الرها که در الجزیره است . یحیی بن جریر طبیب تکریتی نصرانی گوید که در سال ششم از مرگ اسکندر سلوقوس پادشاه (بسال شانزدهم از حکومت خویش ) شهرهای ذیل بکرد: لاذقیّة و سلوقیّة و أفامیّة و باروا یا حلب و أذاسا یا الرّها و بناء انطاکیه را تمام ک