بارورلغتنامه دهخدابارور. [ وَ ] (ص مرکب ) درختی که بار دارد و باردهنده بود. شاعر گوید : زان چنار و سرو را بر نی و شاخ بارورکز سر بدخواه تو بار آورد سرو و چنار.(لغت فرس اسدی چ اقبال ص 163) (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی خطی - نخجوانی ).
بارورشدنلغتنامه دهخدابارورشدن . [ وَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) آبستن شدن . حامله شدن . بار برداشتن . باردار گشتن . بار گرفتن . حمل برداشتن . رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 3 شود : به پیری بارور شد شهربانوتو گفتی در صدف افتاد لؤلؤ. <p
بارورزیcargo handlingواژههای مصوب فرهنگستانپرداختن به تمامی امور کالا، شامل بارگیری و تخلیه و توزین و بارشماری و مانند آن
باروریfertilityواژههای مصوب فرهنگستان1. امکان تولیدمثل فرزند زنده 2. در جمعیتنگاری (demography)، تولید واقعی فرزند زنده که در محاسبۀ آن مردهزایی و سقط در نظر گرفته نمیشود
fertilizeدیکشنری انگلیسی به فارسیبارور شدن، بارور کردن، کود دادن، پتاس زدن به، حاصلخیز کردن، لقاح کردن
fertilizedدیکشنری انگلیسی به فارسیبارور شده است، بارور کردن، کود دادن، پتاس زدن به، حاصلخیز کردن، لقاح کردن
fertilisedدیکشنری انگلیسی به فارسیبارور شده است، بارور کردن، کود دادن، پتاس زدن به، حاصلخیز کردن، لقاح کردن
fertilizesدیکشنری انگلیسی به فارسیبارور می شود، بارور کردن، کود دادن، پتاس زدن به، حاصلخیز کردن، لقاح کردن
بارورشدنلغتنامه دهخدابارورشدن . [ وَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) آبستن شدن . حامله شدن . بار برداشتن . باردار گشتن . بار گرفتن . حمل برداشتن . رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 3 شود : به پیری بارور شد شهربانوتو گفتی در صدف افتاد لؤلؤ. <p
بارورزیcargo handlingواژههای مصوب فرهنگستانپرداختن به تمامی امور کالا، شامل بارگیری و تخلیه و توزین و بارشماری و مانند آن
باروریfertilityواژههای مصوب فرهنگستان1. امکان تولیدمثل فرزند زنده 2. در جمعیتنگاری (demography)، تولید واقعی فرزند زنده که در محاسبۀ آن مردهزایی و سقط در نظر گرفته نمیشود
نابارورلغتنامه دهخدانابارور. [ بارْ وَ ] (ص مرکب ) بی میوه . بی حاصل . بی بار. بی بر. درختی که میوه ندارد. مقابل بارور.