بارگیرفرهنگ فارسی عمید۱. بارگیرنده؛ باربرنده؛ بردارندۀ بار.۲. اسب و هر حیوان بارکش.۳. کشتی، ارابه، اتومبیل، یا هر وسیلۀ نقلیۀ باری.
بارگیرلغتنامه دهخدابارگیر. (نف مرکب ، اِ مرکب ) اسب و شتر و امثال آن باشد از برای بار کردن و سواری و به عاریت به کسی دادن .(برهان ). اسب و شتر و گاو. (غیاث ). اسب و شتر و امثال آن . (انجمن آرا) (آنندراج ). اسب . (مجموعه ٔ مترادفات ص 36) (صحاح الفرس : بارگی ). ا
باررلغتنامه دهخدابارر. [ رِ ] (اِخ ) یکی از طرفداران انقلاب کبیر فرانسه و از رفقای روبسپیر و دیگر انقلابیون بوده که در محاکمه ٔ لوئی شانزدهم سمت ریاست داشت ولی انقلابیون وی را نفی و تبعید کردند. پس از واقعه ٔ 1830 م . بفرانسه بازگشت و در سال <span class="hl"
بارگیر جملغتنامه دهخدابارگیر جم . [ رِ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از باد که بساط سلیمان را می کشید و آن را بارگیر سلیمان نیز گفته اند. (انجمن آرا). رجوع به بارگیر و بارگیر سلیمان شود.
بارگیر سلیمانلغتنامه دهخدابارگیر سلیمان . [ رِ س ُ ل َ / ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بارگیر و بارگیر جم باشد : زبان ثناگر درگاه مصطفی بهترکه بارگیر سلیمان نکوتر است صبا . خاقانی (از انجمن آرا) (آنندراج ).<br
بارگیر ریلrail loading machineواژههای مصوب فرهنگستانماشینی با بازوهای قابلنصب که بر روی واگنهای کفی سوار میشود و برای بارگیری و تخلیۀ مصالح خط و پایهها و مانند آن به کار میرود
بارگیریلغتنامه دهخدابارگیری . (حامص مرکب ) گرفتن بار خواه برای حمل بر روی ستور و یا حمل در کشتی . (ناظم الاطباء). عمل پر کردن جوالها و غیره از محمولی برای بردن بر ستور و غیره . بار بستن و مهیا نمودن : قافله ٔ اصفهان هنوز بارگیری خود را نکرده . (فرهنگ نظام ). || الزام و اثبات گناه . (ناظم الاطباء
بارگیری 3tappingواژههای مصوب فرهنگستانباز کردن مجرای تخلیۀ کوره و سپس تخلیۀ مذاب آماده از کوره در پاتیل
بالازلغتنامه دهخدابالاز. (اِ) اسب باری و اسب بارگیر. (ناظم الاطباء). و نیز رجوع به بالا و بالاد و بالاذ شود.
بارگیر جملغتنامه دهخدابارگیر جم . [ رِ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از باد که بساط سلیمان را می کشید و آن را بارگیر سلیمان نیز گفته اند. (انجمن آرا). رجوع به بارگیر و بارگیر سلیمان شود.
بارگیر سلیمانلغتنامه دهخدابارگیر سلیمان . [ رِ س ُ ل َ / ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بارگیر و بارگیر جم باشد : زبان ثناگر درگاه مصطفی بهترکه بارگیر سلیمان نکوتر است صبا . خاقانی (از انجمن آرا) (آنندراج ).<br
بارگیری کردنلغتنامه دهخدابارگیری کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) انباشتن و بستن . بر ستور یا کشتی و مانند آن نهادن حمل را. بارگیری کردن کشتی ، پر کردن آن به محمولات . || در تداول عامه ، بسیار خوردن .
بارگیریلغتنامه دهخدابارگیری . (حامص مرکب ) گرفتن بار خواه برای حمل بر روی ستور و یا حمل در کشتی . (ناظم الاطباء). عمل پر کردن جوالها و غیره از محمولی برای بردن بر ستور و غیره . بار بستن و مهیا نمودن : قافله ٔ اصفهان هنوز بارگیری خود را نکرده . (فرهنگ نظام ). || الزام و اثبات گناه . (ناظم الاطباء