باریالغتنامه دهخداباریا. (منادا، صوت ) یعنی ای باری تعالی . بمعنی ای باری یعنی خدایا. (ناظم الاطباء). ای خدا. (دِمزن ).
بارایلغتنامه دهخدابارای . (ص مرکب ) در اصل : بارأی . دانشمند. خردمند. صاحب رای نیکو : دلارای و بارای و با ناز و شرم سخن گفتن خوب و آوای نرم . فردوسی .بشاه جهان گفت بوزرجمهرکه ای شاه باداد و با رای و مهر. ف
بارچالغتنامه دهخدابارچا. (اِ) بارگاه است . بمعنی ایوان و دربار سلطنتی است که از معانی بار، یکی بارگاه است . میرخسرو گوید : دل پاکش که هست از کینه معصوم بهیجا آهن و در بارچا موم . (شعوری ج 1 ورق <span class=
باریاءلغتنامه دهخداباریاء.(معرب ، اِ) حصیر بافته . حصیر. بوریا. (آنندراج ). آنچه از گیاه بافند برای گستردن . حصیری که از نی بافته باشند. بوریا و حصیر بافته . (ناظم الاطباء). معرب بوریا. رجوع به باری و المعرب جوالیقی ص 46 س 31 ش
بارایلغتنامه دهخدابارای . [ کذا ] (اِ) جانوریست که از آتش خیزد . (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 529) (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی خطی نخجوانی ).
باریاباذیلغتنامه دهخداباریاباذی . (ص نسبی ) منسوب است به باریاباذ محله ای در مرو نزدیک دروازه ٔ شارستان . (از انساب سمعانی ).
باریابیلغتنامه دهخداباریابی . [ رْ ](حامص مرکب ) اذن دخول . (ناظم الاطباء). تشرف بحضور: پس از باریابی بمحل خدمت خود بازگشت . شرف حضور. (دِمزن ). رجوع به بار یافتن .باریاب شدن . باریاب گشتن . باریابی حاصل کردن شود.
اعتقارلغتنامه دهخدااعتقار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) پشت ریش شدن ستور. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ریش شدن پشت ستور از زین یا از پالان . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). ریش شدن پشت ستور از باریا زین . (از اقرب الموارد). || زجر ناکردن پرنده را. (منتهی الارب ) (آنن
بوریالغتنامه دهخدابوریا. (اِ) مأخوذ از آرامی . حصیری که از نی شکافته ٔ مخصوص سازند. معرب آن باری است . (ابن درید). در این زبانها از سومری بعاریت گرفته شده . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). معروف است ، حصیری که در خانه اندازند. (انجمن آرا). حصیری است که در خانه اندازند و باریا معرب آن است . (از آنندر
باریاب شدنلغتنامه دهخداباریاب شدن . [ رْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) دستوری دخول . اجازه ٔدرآمدن داشتن . بار یافتن . بحضور پادشاه یا امیری رفتن . رجوع به بار یافتن . باریابی . باریاب گشتن شود.
باریاباذیلغتنامه دهخداباریاباذی . (ص نسبی ) منسوب است به باریاباذ محله ای در مرو نزدیک دروازه ٔ شارستان . (از انساب سمعانی ).