باریابیلغتنامه دهخداباریابی . [ رْ ](حامص مرکب ) اذن دخول . (ناظم الاطباء). تشرف بحضور: پس از باریابی بمحل خدمت خود بازگشت . شرف حضور. (دِمزن ). رجوع به بار یافتن .باریاب شدن . باریاب گشتن . باریابی حاصل کردن شود.
بارابیلغتنامه دهخدابارابی . (ص نسبی ) منسوبست به باراب که ناحیه ای است در پشت نهر سیحون . از بلاد مشرق . (سمعانی ).
بارابیلغتنامه دهخدابارابی .(اِخ ) ابوزکریا یحیی بن احمد ادیب بارابی ، منسوب به باراب یا فاراب . یکی از پیشوایان متتبع در لغت . وی کتاب المصادر را در لغت تألیف کرده است و از ابوعبدالرحمن عبداﷲبن عبیداﷲبن شُریح بخاری حدیث کرد و حسن بن منصور مقری ... از وی روایت دارد. (از انساب سمعانی ). رجوع به
باریابی حاصل کردنلغتنامه دهخداباریابی حاصل کردن . [ رْ ص ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اذن دخول حاصل کردن . (ناظم الاطباء).
برابیلغتنامه دهخدابرابی . [ ب َ ] (ع اِ) ج ِ بربا. یاقوت آرد: کلمه ای است قبطی ، نام پرستشگاه یا بنائی است استوار یا جایگاه جادوان است . و این خانه ها در چند موضع از صعید مصر در اخمیم و انصنا و غیره تا این زمان (عهد یاقوت ) باقی است و رجوع به معجم البلدان شود.
باریابی حاصل کردنلغتنامه دهخداباریابی حاصل کردن . [ رْ ص ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اذن دخول حاصل کردن . (ناظم الاطباء).
باریاب شدنلغتنامه دهخداباریاب شدن . [ رْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) دستوری دخول . اجازه ٔدرآمدن داشتن . بار یافتن . بحضور پادشاه یا امیری رفتن . رجوع به بار یافتن . باریابی . باریاب گشتن شود.
باریاب گشتنلغتنامه دهخداباریاب گشتن . [ رْ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) بحضور امیر یا پادشاهی رسیدن : فتحعلیخان خودهم وارد و باریاب حضور گردید. (مجمل التواریخ گلستانه ). رجوع به باریابی . باریاب شدن . بار یافتن شود.
بار یافتنلغتنامه دهخدابار یافتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) بمعنی رخصت و دستوری یافتن بحضور امرا و سلاطین . (آنندراج ). اجازه یافتن . پذیرفته شدن در بارگاه . رخصت دخول یافتن . (ناظم الاطباء: بار) (دِمزن ). رجوع به باریابی ، باریاب شدن و باریاب گشتن شود : ز ره چون بدرگاه شد بار
باریابی حاصل کردنلغتنامه دهخداباریابی حاصل کردن . [ رْ ص ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اذن دخول حاصل کردن . (ناظم الاطباء).