بازخواندنلغتنامه دهخدابازخواندن . [ خوا /خا دَ ] (مص مرکب ) بازگرداندن . طلبیدن : غمی گشت و لشکر همه بازخواندبزودی سلیح و درم برفشاند.فردوسی .ز ری مردک شوم را بازخوان ورا مردم شوم و بدساز خوان .
بازخواندنفرهنگ فارسی عمید۱. خواندن.۲. دوباره خواندن؛ قرائت کردن.۳. فراخواندن؛ احضار کردن.۴. بازگرداندن.۵. (مصدر لازم) مطابق بودن.
اقرنذاحلغتنامه دهخدااقرنذاح . [ اِ رِ ] (ع مص ) بازخواندن کسی را بگناهی که نکرده است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
واخواندنلغتنامه دهخداواخواندن . [ خوا / خا دَ ] (مص مرکب ) کلامی که به طور کنایه گفته شده تغییر دادن و به جای آن کلامی دیگر آوردن . (ناظم الاطباء). برگردانیدن جادوئی است که از خواندن کرده باشند. (آنندراج ). || بازخواندن : انتساب ؛ خویشتن را بکسی واخواندن . (زوزنی
عزولغتنامه دهخداعزو. [ ع َزْوْ ] (ع مص ) نسبت کردن به چیزی . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). نسبت دادن به کسی . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به کسی بازخواندن . (تاج المصادر بیهقی ). || نسبت پذیرفتن . (از ناظم الاطباء). منتسب شدن به کسی ، براست یا به دروغ . (از اقرب الموارد). || شکیبائی کر
قذفلغتنامه دهخداقذف . [ ق َ ] (ع اِ) کرانه ٔ جوی . || کرانه ٔ رودبار. (منتهی الارب ). || (مص )سنگ انداختن . گویند: قذف بالحجارة قذفاً؛ سنگ انداخت . || به زنا بازخواندن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گویند: قذف المحصنة؛ به زنا بازخواند و متهم کرد زن محصنة را. (منتهی الارب ). || به فحش دشنام داد
لأملغتنامه دهخدالأم . [ ل َءْم ْ ] (ع مص ) بناکسی بازخواندن کسی را. (منتهی الارب ). ملامت کردن . (زوزنی ). || پر راست ساختن بر تیر. (منتهی الارب ). تیر را پر نهادن . (منتخب اللغات ). || اصلاح کردن . || استوار کردن زخم را. (منتهی الارب ). بهم آوردن جراحت . (منتخب اللغات ). کفشیر کردن کفتگی ر