بازخوردنفرهنگ فارسی عمید۱. بههم برخوردن؛ تصادف کردن؛ مصادف شدن.۲. روبهرو شدن: ◻︎ بیامد که خواهد ز گُردان نبرد / نگهبان لشکر بدو بازخورد (فردوسی: ۴/۳۱).
تصادفلغتنامه دهخداتصادف . [ ت َ دُ ] (ع مص ) مقابل و روبرو شدن بدون قصد. (فرهنگ نظام ). بازخوردن . برخوردن . برخورد. (یادداشت مرحوم دهخدا). تقابل . (اقرب الموارد). || (اِمص ) سانحه . حادثه . ج ، تصادفات . || در تداول امروز مرگ یا جراحت ناشی از واژگون شدن یا بهم خوردن وسایطنقلیه ٔ تندرو مانند ه
بازلغتنامه دهخداباز. (پیشوند) بر سر افعال می آید و همان معانی یا مفاهیم دیگری را به فعل می بخشد. ناظم الاطباء نویسد: چون این کلمه را بر سر فعل درآورند معنی تکرار صدور به آن میدهد و یا در معانی آن تغییری وارد میکند - انتهی . و گاه نیز زاید بنظر میرسد: بازآزردن . بازآمدن . بازآوردن . بازافتادن
خوردنلغتنامه دهخداخوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص ) از گلو فرودادن و بلعیدن غذا و طعام و جز آن . (ناظم الاطباء). اوباریدن . بلع کردن . اکل . تناول . جاویدن چیزی جامد. (یادداشت مؤلف ). جویدن . خائیدن . (ناظم الاطباء) : تلخی و شیرینی