بازگشتفرهنگ فارسی عمیدبازگرد؛ برگشتن از جایی؛ مراجعت؛ عود.بازگشتن۱. بازگردیدن؛ برگشتن.۲. برگشتن از جایی؛ مراجعت کردن.۳. [قدیمی، مجاز] توبه کردن.۴. [قدیمی] از کاری دست برداشتن.۵. [قدیمی] منصرف گشتن.
بازگشتلغتنامه دهخدابازگشت . [ گ َ ] (مص مرکب مرخم ) عود. مراجعت . (آنندراج ). رجعت . (ناظم الاطباء). ارتجاع . رجوع . مرجع : دانی که من مقیمم بر درگه شهنشه تا بازگشت سلطان از قلبگاه ساری . منوچهری .و چون کرانه شوید بازگشت بدوست . (تار
بجستلغتنامه دهخدابجست . [ ب َ ج َ] (اِ) آواز هر چیزی . (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). بانگ منعکس . (ناظم الاطباء). آواز هر چیز. و بخست هم نوشته اند. (از برهان ). صوت . و رجوع به بخست شود.
بزیستلغتنامه دهخدابزیست . [ ب ِ ] (اِ) نامی است پارسی . (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). نامی بود در قدیم مانند نامهائی که اکنون بشگون گذارند تا فرزند دیر بزید، مانند: ماشأاﷲ، ماندنی و غیره . ماندگار.
بازگشادنلغتنامه دهخدابازگشادن . [ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) گشادن . گشودن . مفتوح کردن . (ناظم الاطباء). باز کردن : هم آنگه در دژ گشادند بازبرهنه شد آن روی پوشیده راز. فردوسی .در قلعه بازگشادند و خود را در خدمت رکاب سلطان در خاک انداختند. (ت
رو بازگشادنلغتنامه دهخدارو بازگشادن . [ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) رو باز کردن . روی گشاده کردن . گشودن نقاب و حجاب از چهره : در روی تو گفتم سخنی چند بگویم رو بازگشادی و در نطق ببستی . سعدی .و رجوع به روباز کردن شود.
نوردلغتنامه دهخدانورد. [ ن َ وَ ] (ص ) درخورنده . (لغت فرس اسدی ص 86) (اوبهی ). درخور. پسندیده . (صحاح الفرس ص 84) (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرا) (رشیدی ). لایق . (غیاث اللغات ) (برهان قاطع). پسندکرده شده . (برهان قاطع).
دولغتنامه دهخدادو. [ دُ ] (عدد، ص ، اِ) عدد معروف که ترجمه ٔ اثنین باشد و این بر لفظ جمع نیز بیاید. (آنندراج ). شمار پس از یک و پیش از سه . یک با یک . اثنان . اثنتان . اثنین . اثنتین . ثنتان . ثنتین . ضعف یک . نماینده ٔ آن در ارقام هندسیه «2» و در حساب جُمَ
ابومسلملغتنامه دهخداابومسلم . [ اَ م ُ ل ِ ] (اِخ ) مروزی .بلعمی در ترجمه ٔ طبری آرد: خبر بیرون آمدن ابومسلم صاحب دولت ولد عباس ، و این ابومسلم غلامی بود و سرّاجی همی کردی نامش عبدالرحمن بن مسلم و اندر خدمت گروهی از مردمان بود از بنی عجل بخراسان و او غلامی زیرک و هشیار و بافرهنگ بود و دوستی بنی
بازگشادنلغتنامه دهخدابازگشادن . [ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) گشادن . گشودن . مفتوح کردن . (ناظم الاطباء). باز کردن : هم آنگه در دژ گشادند بازبرهنه شد آن روی پوشیده راز. فردوسی .در قلعه بازگشادند و خود را در خدمت رکاب سلطان در خاک انداختند. (ت