بازیارلغتنامه دهخدابازیار. (اِخ ) دهی از دهستان لالاباد بارفروش . رجوع به (مازندران و استرآباد ترجمه ٔ وحید مازندرانی ص 159) شود.
بازیارلغتنامه دهخدابازیار. (اِخ ) لقب شیخ ابوعلی حسین بن محمدبن احمد اَکّار بود و در شیرازنامه (ص 97) لقب وی بازیار آمده است . رجوع به ابوعلی ،واکار در همین لغت نامه و حاشیه ٔ شدالازار ص 49 شود.
بازیارلغتنامه دهخدابازیار. [ بازْ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) بازدار. (جهانگیری ) (شرفنامه ٔ منیری ) (ربنجنی ). مربی و نگاه دارنده ٔ باز. قوشچی . میرشکار. صیاد. (برهان قاطع) (شعوری ). پرورنده ٔباز : افریقیه صطبل ستوران بارکش عموریه گریزگه باز و بازیار. <p class="au
بازار بزرگmall, shopping mallواژههای مصوب فرهنگستانفضایی سرپوشیده یا سرباز که خودرو اجازة رفتوآمد در آن ندارد و دربردارندة شمار بسیاری مغازه و فروشگاه و غذاخوری است
بازار بزرگmall, shopping mall, shopping centre 1, plaza, centreواژههای مصوب فرهنگستانبنایی بزرگ متشکل از چندده باب مغازه و بنگاه و غذاخوری و فضای مناسب برای توقف خودرو و احیاناً فضاهای ورزشی یا تفریحی یا خدماتی
بازارفرهنگ فارسی عمید۱. جای دادوستد و خریدوفروش کالا؛ محل اجتماع و دادوستد فروشندگان و خریداران.۲. کوچۀ سرپوشیده که دارای چندین مغازه یا فروشگاه باشد.⟨ بازار مشترک: (اقتصاد) جامعۀ اقتصادی بهوجودآمده بهوسیلۀ چند کشور بهمنظور تقلیل تعرفۀ گمرکی، اتخاذ سیاست مشترک در امور حملونقل، و تقویت مؤسسات اقتصادی
بازارلغتنامه دهخدابازار. (اِ) در پهلوی واچار (در هوجستان واچار = سوق الاهواز. رجوع شود به خوزستان ) در پارسی باستان آباکاری مرکب از: آبا در سانسکریت سبها . بمعنی محل اجتماع و جزو دوم مصدر کاری ، بمعنی چریدن (دارمستتر، تتبعات ایرانی ج 2 ص <span class="hl" dir="
بازیارکلالغتنامه دهخدابازیارکلا. [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دشت سر بخش مرکزی شهرستان آمل که در یکهزارگزی خاور آمل کنار راه شوسه ٔ آمل به بابل در دشت قرار دارد. هوایش معتدل و دارای 180 تن سکنه میباشد. آبش ازرودخانه ٔ هراز و محصولش برنج ، حبوبات و صیفی و شغل م
بازیارکلالغتنامه دهخدابازیارکلا. [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کجرستاق بخش مرکزی شهرستان نوشهر، این ده در دشت قرار دارد. هوایش معتدل است و دارای 35 تن سکنه میباشد. آبش از رودخانه ٔ گجرود، محصولش برنج و مختصری غلات و صیفی و شغل مردمش زراعت و راهش مالرو است . (فر
بازیاریلغتنامه دهخدابازیاری . (اِخ ) دهی است از دهستان بهمنی بخش میناب شهرستان بندرعباس و در 5 هزارگزی باختر میناب و دو هزارگزی شمال راه فرعی میناب در جلگه واقع است . ناحیه ای گرمسیر و دارای 400 تن سکنه است ، آب آن از رودخانه تا
بازیاریلغتنامه دهخدابازیاری . (حامص مرکب ) بازداری . نگاهداری باز. قوشچی گری . || منسوب به بازیار و بازداری که پرورش باز را معنی میدهد. (انساب سمعانی ).
بیزارلغتنامه دهخدابیزار. [ ب َ ] (معرب ، ص ، اِ) آنکه باز را حمل کند. (از اقرب الموارد). بازدار. بازیار. (یادداشت مؤلف ). معرب بازیار. (المعرب جوالیقی ). معرب بازدار و بازیار. (قاموس ). بازدار. (ناظم الاطباء). رجوع به مترادفات کلمه شود. || کشاورز. ج ، بیازرة. و آن معرب است . (از اقرب الموارد)
بازیگر کلالغتنامه دهخدابازیگر کلا. (اِخ ) دهی است از دهستان گچرستاق از نواحی کجور مازندران و نام دیگر آن بازیار کلا است . (از مازندران و استرآباد رابینو ص 147 ترجمه ٔ وحید مازندرانی ). رجوع به بازیار کلا شود.
بازباملغتنامه دهخدابازبام . (اِ مرکب ) بازبار (بازیار).بازبان . رجوع به بازبار و شعوری ج 1 ورق 177 شود.
بازیار خیللغتنامه دهخدابازیار خیل . [ خ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان وردیمه سورتجی بخش چاردانگه شهرستان ساری که در 47 هزارگزی شمال باختری کیاسر قرار دارد. منطقه ای است کوهستانی با هوایی معتدل و مرطوب و 55 تن سکنه دارد. آبش از چشمه
بازیارکلالغتنامه دهخدابازیارکلا. [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دشت سر بخش مرکزی شهرستان آمل که در یکهزارگزی خاور آمل کنار راه شوسه ٔ آمل به بابل در دشت قرار دارد. هوایش معتدل و دارای 180 تن سکنه میباشد. آبش ازرودخانه ٔ هراز و محصولش برنج ، حبوبات و صیفی و شغل م
بازیارکلالغتنامه دهخدابازیارکلا. [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کجرستاق بخش مرکزی شهرستان نوشهر، این ده در دشت قرار دارد. هوایش معتدل است و دارای 35 تن سکنه میباشد. آبش از رودخانه ٔ گجرود، محصولش برنج و مختصری غلات و صیفی و شغل مردمش زراعت و راهش مالرو است . (فر
بازیاریلغتنامه دهخدابازیاری . (اِخ ) دهی است از دهستان بهمنی بخش میناب شهرستان بندرعباس و در 5 هزارگزی باختر میناب و دو هزارگزی شمال راه فرعی میناب در جلگه واقع است . ناحیه ای گرمسیر و دارای 400 تن سکنه است ، آب آن از رودخانه تا
بازیاریلغتنامه دهخدابازیاری . (حامص مرکب ) بازداری . نگاهداری باز. قوشچی گری . || منسوب به بازیار و بازداری که پرورش باز را معنی میدهد. (انساب سمعانی ).
ابن بازیارلغتنامه دهخداابن بازیار. [ اِ ن ُ ] (اِخ ) ابوعلی احمدبن نصربن الحسین البازیار الخراسانی . ندیم سیف الدوله . جد او نصربن الحسین از ناقله ٔ سرّمن رأی است . در خدمت معتضد خلیفه میزیست و در پرورش مرغان شکاری استاد بود. ابوعلی یکی از دانشمندان ادب است و به سال 353<
ابن بازیارلغتنامه دهخداابن بازیار. [ اِ ن ُ ] (اِخ ) محمدبن عبداﷲبن عمربن بازیار منجم . شاگردحبش بن عبداﷲ. او را در فن خود تألیفات چند است ، ازجمله : کتاب الاهویه . کتاب الزیج . کتاب القرانات و تحویل سنی العالم . کتاب الموالید و تحویل سنیها. و حبش بن عبداﷲ استاد محمدبن عبداﷲ بازیار در نیمه ٔ اول ق
بالابازیارلغتنامه دهخدابالابازیار. (اِخ ) دهی است از دهستان لاله آباد بخش مرکزی شهرستان بابل که در 21 هزارگزی جنوب باختری بابل و 7 هزارگزی جنوب شوسه ٔ بابل به آمل در دشت جنگلی واقع است . ناحیه ایست دارای آب و هوای معتدل مرطوب و <sp