باسمه چیلغتنامه دهخداباسمه چی . [ م َ / م ِ ] (ترکی ، ص مرکب ، اِ مرکب ) طابع. چاپچی . کارگر چاپخانه . آنکه مباشر کار چاپ و طبع میباشد. (ناظم الاطباء). متصدی عمل باسمه : صاحبجمع کتابخانه پنجاه تومان مواجب و از باسمه چی و زرکوب و کاغذگر و م
باشمهلغتنامه دهخداباشمه . [ ] ( ) رازی گوید باشمه بدوق رسد. (ترجمه ٔ صیدنه ٔ بیرونی ). این لغت و شرح آن جز در صیدنه ٔ ابوریحان جائی دیده نشدو مصحف می نماید و مراد از آن دانسته نشد که چیست .
باشمهلغتنامه دهخداباشمه . [ م َ / م ِ ] (اِ) صورتی از باشامه بمعنی سرانداز زنان . (مهذب الاسماء ذیل لغت خِمار). معجر زنان . روپاک . روسری . رجوع به خمار و نیز رجوع به باشامه شود.
چاپچیلغتنامه دهخداچاپچی . (ص مرکب ) طابع. مطبعه چی . باسمه چی . آنکه کتاب چاپ کند یا در چاپخانه کار کند. || دروغگو. گزافه گوی . اغراق گوی . لاف زن . سخن ساز. حقه باز. شارلاتان . چاچول . و رجوع به باسمه چی شود.
بصامواژهنامه آزادبَصّام (معرّب، اِ)؛ نام طایفه ای که در ایران (بیشتر کرمانشاه، تهران و قم)، عراق و برخی کشورهای عربی پراکنده اند و اصالتاً عرب و از سادات باقری اند. (در ایران، برخی از آنها به «بصام پور»، «بصام تبار» و «بصام زاده» نیز شهرت دارند که از همان طایفۀ بصام اند.) کلمۀ بصام امروزه در برخی کشورهای عربی به معن
اهتماملغتنامه دهخدااهتمام . [اِ ت ِ ] (ع مص ) اندوه مند شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اندوهگین شدن . (تاج المصادر بیهقی ). اندوه خوردن . (مقدمه ٔ لغت میرسید شریف ص 2). || غمخوارگی کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء).
چیلغتنامه دهخداچی . (ترکی ، پسوند) در ترکی پسوند نسبت شغلی است و دارنده و متصدی معنی میدهد چون در آخر کلمه درآید به معنی «گر» و «کار» فارسی باشد و گویا همان است که ما در گوانجی و میانجی داریم و ترکان نیز از ما گرفته اند چه علاوه بر دو شاهد گوانجی و میانجی در زبان ارمنی نیز که شعبه ای از آری