باسنگفرهنگ فارسی عمید۱. گرانبار؛ سنگین؛ باوزن: ◻︎ وگر گرز تو هست باسنگ و تاب / خدنگم بدوزد دل آفتاب (فردوسی: ۲/۴۶۱ حاشیه).۲. [مجاز] بلندقدر؛ متین: ◻︎ نه با فرّش همیبینم نه باسنگ / ز فرّ و سنگ بگریزد به فرسنگ (نظامی۲: ۳۱۹).
باسنگلغتنامه دهخداباسنگ . [ س َ ] (ص مرکب ) گرانبار. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || سنگین . پروزن . محکم : و گر گرز تو هست باسنگ و تاب خدنگم بدوزد دل آفتاب . فردوسی . || بمجاز، استوار. محکم . متین : پسندید
بوشنگلغتنامه دهخدابوشنگ . [ ش َ ] (اِخ ) قصبه ٔ نزدیک هرات . (ناظم الاطباء). بوشنج . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). و رجوع به بوشنج و بوشنگ و پوشنگ شود.
باشنگفرهنگ فارسی عمید۱. خوشۀ انگور آویزان از تاک: ◻︎ چو مشک بویا لیکنش نافه بوده ز غژم / چو شیر صافی و پستانش بوده از باشنگ (عسجدی: لغتنامه: باشنگ).۲. خوشۀ انگور که بر تاک خشک شده باشد.۳. خیار درشت تخمی.
باسینیلغتنامه دهخداباسینی . [ ] (اِخ ) محمدبن صدیق باسینی خانقاهی فقهیی است . رجوع به باسین و معجم البلدان شود.
باسینییلغتنامه دهخداباسینیی . (اِخ ) یکی از استانهای قدیم فرانسه متشکل از دو ناحیه ٔ امروزی شامپانی ولرن .
اعلوادلغتنامه دهخدااعلواد. [ اِ ل ِوْ وا ] (ع مص ) درشت و سخت شدن . گرانمایه و باسنگ گردیدن : اعلود الرجل ؛ درشت و سخت شد و گرانمایه و باسنگ گردید. (منتهی الارب ). درشت و سخت شدن شخص و گرانمایه و باسنگ گردیدن . (ناظم الاطباء). سخت و درشت و باوزن گردیدن . || زمین گیر شدن و قادر نبودن بر حرکت کرد
masonدیکشنری انگلیسی به فارسیماسون، بناء، فراماسون، بنای سنگ کار، خانه ساز، عضو فراموش خانه، باسنگ ساختن، بناء کردن
masonsدیکشنری انگلیسی به فارسیماسون ها، بناء، فراماسون، بنای سنگ کار، خانه ساز، عضو فراموش خانه، باسنگ ساختن، بناء کردن
بناءدیکشنری عربی به فارسیسازنده , خانه ساز , ساختمان , عمارت , بنا , بناي سنگ کار , عضو فراموشخانه , فراماسون , باسنگ ساختن , بناکردن , بنايي
غرباسنگلغتنامه دهخداغرباسنگ . [ غ َ س َ ] (اِ) هرچیز مدور مانند چرخ و شبیه آن عموماً، و دانه ٔ کمانکره خصوصاً. (از فرهنگ شعوری ).