باسینیلغتنامه دهخداباسینی . [ ] (اِخ ) محمدبن صدیق باسینی خانقاهی فقهیی است . رجوع به باسین و معجم البلدان شود.
بوشنگلغتنامه دهخدابوشنگ . [ ش َ ] (اِخ ) قصبه ٔ نزدیک هرات . (ناظم الاطباء). بوشنج . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). و رجوع به بوشنج و بوشنگ و پوشنگ شود.
باسنگفرهنگ فارسی عمید۱. گرانبار؛ سنگین؛ باوزن: ◻︎ وگر گرز تو هست باسنگ و تاب / خدنگم بدوزد دل آفتاب (فردوسی: ۲/۴۶۱ حاشیه).۲. [مجاز] بلندقدر؛ متین: ◻︎ نه با فرّش همیبینم نه باسنگ / ز فرّ و سنگ بگریزد به فرسنگ (نظامی۲: ۳۱۹).
باشنگفرهنگ فارسی عمید۱. خوشۀ انگور آویزان از تاک: ◻︎ چو مشک بویا لیکنش نافه بوده ز غژم / چو شیر صافی و پستانش بوده از باشنگ (عسجدی: لغتنامه: باشنگ).۲. خوشۀ انگور که بر تاک خشک شده باشد.۳. خیار درشت تخمی.
باسنگلغتنامه دهخداباسنگ . [ س َ ] (ص مرکب ) گرانبار. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || سنگین . پروزن . محکم : و گر گرز تو هست باسنگ و تاب خدنگم بدوزد دل آفتاب . فردوسی . || بمجاز، استوار. محکم . متین : پسندید
باسینییلغتنامه دهخداباسینیی . (اِخ ) یکی از استانهای قدیم فرانسه متشکل از دو ناحیه ٔ امروزی شامپانی ولرن .
باسینیانالغتنامه دهخداباسینیانا. (اِخ ) شهری در ایتالیا در حوالی رود پو که دارای 3600 تن جمعیت است .
باسینییلغتنامه دهخداباسینیی . (اِخ ) یکی از استانهای قدیم فرانسه متشکل از دو ناحیه ٔ امروزی شامپانی ولرن .
باسین علیالغتنامه دهخداباسین علیا. [ ن ِ ع ُ ] (اِخ ) یاقوت بنقل از محمدبن صدیق باسینی خانقاهی آرد: باسین علیا وباسین سفلی دو کوره اند که قصبه ٔ آنها ارزن الروم است . (از معجم البلدان ). و رجوع به مراصد الاطلاع شود.
باسینیانالغتنامه دهخداباسینیانا. (اِخ ) شهری در ایتالیا در حوالی رود پو که دارای 3600 تن جمعیت است .
باسینییلغتنامه دهخداباسینیی . (اِخ ) یکی از استانهای قدیم فرانسه متشکل از دو ناحیه ٔ امروزی شامپانی ولرن .