باشوکیلغتنامه دهخداباشوکی . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان نجف آباد شهرستان بیجار که در 6 هزارگزی خاور نجف آباد در کنار راه مالرو نجف آباد به ابراهیم آباد واقع است و 15 تن سکنه دارد. (ازفرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" d
باشکولغتنامه دهخداباشکو. [ ] ( ) کلمه ٔ امر یعنی نگاهدار. توجه کن . (ناظم الاطباء). این کلمه را شعوری با گاف آورده است و هر دو در آن متفردند. و رجوع به باشگو شود.
بوسکلغتنامه دهخدابوسک . [ س َ ] (اِ مصغر) مصغر بوسه . (آنندراج ).بوسه ٔ کوچک . (ناظم الاطباء). || بال مرغ . || هر چیز مجوف یا معقر. (ناظم الاطباء).
باسکفرهنگ فارسی عمیدخمیازه؛ دهندره؛ فاژ؛ فاژه: ◻︎ ای برادر بیار کاسهٴ می / چند باسک زنم ز خواب و خمار (طیان: شاعران بیدیوان: ۳۱۴).