باشگونفرهنگ فارسی عمید= باژگون: ◻︎ خاک پایت را زحل از دیده بر سر مینهد / آری آری هست دایم کار هندو باشگون (رکنالدینبکرانی: لغتنامه: باشگون).
باشگونلغتنامه دهخداباشگون . (ص مرکب ) باژگون . معکوس . مقلوب . (شعوری ورق 180). واژگون . واژگونه . معکوس . وارونه . (ناظم الاطباء) : خاک پایت را زحل از دیده بر سر مینهدآری آری هست دایم کار هندو باشگون . رکن
باشگونفرهنگ مترادف و متضادخجسته، خوششگون، شگوندار، هماگون، همایون خوشیمن، سعد، فرخنده، مبارک، میمون ≠ بیشگون، نامیمون، نحس
باسیونلغتنامه دهخداباسیون . (اِ) باخیون . نباتی است که او را به تازی سعله گویند. (ترجمه ٔ صیدله نسخه ٔ خطی ). رجوع به سعله شود.
باشگونگیلغتنامه دهخداباشگونگی . [ ن َ / ن ِ ] (حامص مرکب ) بازگونگی . حالت مقلوب و معکوس بودن . (شعوری ج 1 ص 198). واژگونگی : زین باشگونگی که ترا رسم و عادتست خود
باشگونهلغتنامه دهخداباشگونه . [ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) عکس . قلب . (برهان قاطع). باژگون . باژگونه . وارون . واژون . (آنندراج ). معکوس . (فرهنگ شعوری ج 1ورق 192). بازگردانیده . مقلوب . (شرفنامه ٔ
نعل باشگونهلغتنامه دهخدانعل باشگونه . [ ن َ ل ِ ن َ / ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نعل وارونه . رجوع به نعل وارونه شود.
باشگونه کردنلغتنامه دهخداباشگونه کردن . [ ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب )برگردانیدن . وارون کردن . پشت و رو کردن (لباس و امثال آن ) و رجوع به باژگونه و وارونه و باشگونه شود.
باژگونفرهنگ فارسی معین(ژِ)(ص مر.)سرنگون ، وارون . باژگونه و بازگونه و واژگونه و واژگون و باشگون و باشگونه نیز گفته می شود.
خوششگونفرهنگ مترادف و متضادباشگون، خجسته، باقدم، خوشقدم، سعد، شگوندار، فرخنده، مبارک، قدمدار، میمون ≠ بدشگون
فرخندهفرهنگ مترادف و متضادباسعادت، باشگون، خجسته، خوشیمن، سعد، فرخ، فرخپی، مبارک، متبارک، متبرک، میمون، همایون ≠ نحس
باشگونگیلغتنامه دهخداباشگونگی . [ ن َ / ن ِ ] (حامص مرکب ) بازگونگی . حالت مقلوب و معکوس بودن . (شعوری ج 1 ص 198). واژگونگی : زین باشگونگی که ترا رسم و عادتست خود
باشگونه کردنلغتنامه دهخداباشگونه کردن . [ ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب )برگردانیدن . وارون کردن . پشت و رو کردن (لباس و امثال آن ) و رجوع به باژگونه و وارونه و باشگونه شود.
باشگونهلغتنامه دهخداباشگونه . [ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) عکس . قلب . (برهان قاطع). باژگون . باژگونه . وارون . واژون . (آنندراج ). معکوس . (فرهنگ شعوری ج 1ورق 192). بازگردانیده . مقلوب . (شرفنامه ٔ